شما اینجا هستید
کرسی ترویجی نقش عقل در ایمان دینی؛ تحلیلی مستفاد از متون عرفانی
کرسی ترویجی نقش عقل در ایمان دینی؛ تحلیلی مستفاد از متون عرفانی
مقدمه
بحث از رابطه عقل و ایمان از جمله مباحثی است که در آثار متفکرین مسلمان بسیار از آن سخن رفته است و ایشان دیدگاههای مختلفی را در این خصوص ارائه کردهاند. برخی در یک سو، جانب ایمان را گرفته و کاربرد عقل را در درک مقولات ایمانی ناکارآمد دانستهاند و حتی برآن شدهاند که ورود عقل به حوزه ایمان زیانبار است؛ برخی در سوی دیگر بر عقل تأکید دارند و پذیرش هر باوری از جمله باورهای دینی را بدون ابتنا بر قواعد همگانیِ عقلی نادرست میدانند؛ و برخی نیز دیدگاهی میانه این دو برگزیدند. آثار متعددی در این خصوص به رشته تحریر در آمده است که در آنها ضمن بحث از معناشناسی هر یک از عقل و ایمان به بررسی و نقد این دیدگاهها پرداخته شده است. ما در این نوشتار قصد ورود به بررسی دیدگاهها در رابطه عقل و ایمان و تعاریف هر یک از این دو نداریم؛ بلکه ضمن اذعان به اینکه عقل، قوه شناختی انسان است که انسان به مدد آن به معرفت دست مییابد، نوعی عقلگرایی نیز مفروض انگاشته شده است که بر اساس آن عقل در محدوده ادراکی خاص خود توان درک صحیح واقع را دارد و حتی میتواند به مقولات دینی و ایمانی هم ورود پیدا کرده به فهم، تبیین و اثبات آنها دست یازد.
با توجه به این پیشفرضها سؤالاتی که در پی پاسخ به آنها هستیم عبارت است از:
1) آن ضوابطی که مرتب ایمان عقلی بدان وابسته است چیستند و چگونه و تا چه مقدار امکان تحقق دارد؟
2) این ضوابط به فرض تحقق چگونه در تحقق ایمان عقلی مؤثر واقع میشوند؟ بدون شک بخش عمدهای از این ضوابط، ضوابط معرفتی یا منطقی هستند که به تفصیل از آنها در کتب منطقی بحث شده است و این مقاله بدان نمیپردازد؛ بلکه بحث ما منحصر خواهد بود در بررسی چیستی و چگونگی تأثیر ضوابط غیرمعرفتی که تأثیر بر معرفت انسان دارد و سعی میکنیم با استفاده از آیات و روایات و تحلیل کلمات برخی از متفکرین مسلمان به بررسی آن بپردازیم.
تبیین مسأله
بحث از حقیقت ایمان و شرایط تحقق یا زوال آن جزو نخستین مباحث مطرح در میان مسلمانان بوده است. در نظریات مطرح شده توسط ایشان، نوعی شناخت و تصدیق قلبی در حقیقت ایمان مفروض انگاشته شده است. این بدان معناست که اولاً ایمان، عملی اختیاری است و انسان میتواند به اختیار خود امری را قلباً بپذیرد یا نسبت به آن اکراه و انکار داشته باشد. ثانیاً، ایمان به امری با جهل مطلق نسبت به آن ناسازگار است. ایمان همواره ایمان به امری است و بدون شناخت از آن امر، پذیرش قلبی آن بیمعناست. این شناخت میتواند شناخت خیالی، عقلی یا شهودی از متعلق ایمان باشد. با توجه به این دو نکته، ممکن است انسان حتی به شناخت عقلی امری نائل شده باشد اما به اختیار و به دلایلی از جمله تبعیت هواهای نفسانی از پذیرش آن ممانعت کند، تسلیم شناخت خود نباشد و آن را قلباً انکار کند.
مسأله این نوشتار بحث از چرایی و چگونگی این انکار با وجود تحقق شناخت عقلی نیست؛ بلکه مسأله نحوه تحقق این شناخت عقلی و تأثیر آن در ایمان است. توضیح آنکه، تصدیق یا شناخت نظری برآمده از استدلالی عقلی، نتیجه حکمی اضطراری نیست؛ بلکه این حکم حاصل به کار بردن اختیار در گزینش مقدمات و نحوه چینش آنهاست. بر این اساس، چینش مقدمات و استدلالورزی نه از مقوله علم انفعالی که از مقوله عمل اختیاری است و همان اموری که در فعل اختیاری ایمان و در پذیرش یا انکار قلبی متعلق شناخت مؤثر بود در این جا هم مؤثر خواهد بود. در اینجا سوال این است که تحقق حکم در قضیه که نتیجه آن، شناختی نظری است، تابع چه ضوابطی است؟ آیا در کنار ضوابط منطقی و معرفتی، ضوابط غیر معرفتی همچون محبت یا اکراه، تهذیب یا عدم تهذیب نفس، ایمان و تقوا و اموری از این دست نیز مؤثر است؟
ادعای این نوشتار آن است که شناخت نظری حاصل از چینش مقدمات و درجه و اعتبار آن مبتنی بر ضوابطی از جمله درجi خلوص فطرت، تقوا، تهذیب و ایمان است. شناخت نظری، گاهی بیواسطه به شناختی بدیهی منتهی میشود و گاهی با واسطههای متعدد؛ به هر مقدار این واسطهها و بالتبع احکام تصدیقی بیشتر باشند، احتمال خطای حاصل از عوامل مؤثر بر فعل اختیاری انسان بیشتر خواهد بود و نیاز به تهذیب و ایمان نیز افزونتر. از این روست که متألهین مسلمان مراتب بالای تعقل را جز با نور ایمان و اعتدال حاصل از تقوا میسر نمیدانند. همچنین میزان تاثیر استدلالهای عقلی بر تحقق یا تقویت ایمان متفرع بر نتیجه حاصل از این بررسی است. عدم پذیرش برخی از براهین عقلیِ خداباوران توسط غیرخداباوران همواره بدان جهت نیست که ایشان این براهین را صادق مییابند و با این وجود از پذیرش قلبی آنها امتناع میورزند؛ بلکه گاهی عدم پذیرش قلبی است که ایشان را در رسیدن به شناخت حاصل از چینش مقدمات با مشکل مواجهه میکند و آن براهین را اساساً نادرست دانسته یا به درستی آن پی نمیبرند.
حقیقت ایمان و چگونگی تحقق آن
همانطور که گفته شد ایمان پذیرش قلبی امری است که به نحوی به آن شناخت تعلق گرفته باشد. این شناخت ممکن است شناختی خیالی، عقلی یا حتی شهودی باشد. در شناخت خیالی، تصدیق به متعلق شناخت حاصل تقلید از شخصی مورد اعتماد است. شناخت عقلی محصول چینش مقدماتی است که نهایتاً به قضایای بدیهی عقلی ختم میشوند و شناخت شهودی نیز حاصل علم حضوری قلبی به واقعیت است. اگرچه شناخت از مقولi انفعال باشد و به اضطرار حاصل شود، ایمان از ابعاد مختلفی مبتنی بر اراده و اختیار آدمی است. اولاً انسان در قناعت به شناخت خیالی و نه شناخت عقلی یا شهودی یا شناخت عقلی و نه شناخت شهودی، تابع اراده خود است. ثانیاً گزینش و نحوه چنیش مقدمات از مقوله فعل اختیاری انسان و بالتبع تابع اراده میباشد. ثالثا، انسان در پذیرش قلبیِ شناختی که نتیجه چینش مقدمات است نیز تابع اختیار و اراده خود است و ممکن است تسلیم این چنین شناختی نباشد.
با این وصف، اراده، در مراحل متعدد، نقشی اساسی در تحقق ایمان دارد که دو مرحله از آنها مربوط به مرتبه تحقق شناخت است. نتیجه توجه به نقش اراده در فعل اختیاری ایمان، توجه به تأثیر عوامل مؤثر بر شکلگیری اراده در تمامی مراحل تحقق ایمان است. گرایشهای مثبت و منفی، هواهای نفسانی، حب و بغضها، خصلتهای اخلاقی و به تعبیری عام، مزاج معنوی و روحانی انسان در همه مراحل تحقق ایمان نقشی مؤثر دارد. از این رو، قناعت شخص به شناخت خیالی و عدم احساس نیاز به دلایل عقلی یا نپذیرفتن این دلایل، یا نوع چینش مقدمات و بالتبع نوع نتیجه بهدست آمده از استدلال، همگی مبتنی بر مزاج معنوی شخص است. با این وصف، استدلالهای عقلی برای کسی که مزاجی قانع به شناخت خیالی دارد، تأثیری نخواهد داشت؛ مگر آنکه از استدلالهایی نزدیک به مزاج معنوی وی برای تغییر و تکامل این مزاج بهره برده شود. عارفان مسلمان برای بیان این حقیت از تعبیر «تناسب» بهره بردهاند. از دیدگاه ایشان همواره میان مدرِک و مدرَک در مراحل شناختی و میان ایمان و متعلق ایمان در مرحله پذیرش قلبی تناسب وجود دارد. این تناسب همان تناسب میان مزاج معنوی شخص و حقیقتی است که وی قصد اثبات یا انکار عقلی یا قلبی آن را دارد.
بنابر اصل تناسب، نحوه ورود به واقعیت اشیا مبتنی بر تناسبی است که مدرِک با لازمه خاصی از واقعیت دارد. تفاوت آدمیان در شناخت، بسته به تفاوت در این تناسب است و شباهت ایشان، مربوط به تناسب فطری مشترک میان آنهاست. کسانی که با حفظ اعتدلال فطریِ مزاج معنوی خود سعی در استکمال آن را دارند و مانع عروض عوایق بر آن میشوند، به درک کاملتری از اشیا دست مییازند، و آنانکه تلاشی در جهت این استکمال ندارند، از شناختهای متعالیتر بیبهرهاند. کسانی هم هستند که سعی در اخفا یا زوال اعتدلال فطری خود دارند و یا تلاشی در جهت استکمال مبتنی بر فطرت نمیکنند؛ ایشان در امر شناخت به بیراه رفته و گرفتار اوهام و خیالات میباشند.
بنابراین، تحقق هر گونه شناخت مسبوق به تناسب میان مدرِک و مدرَک است. انسان مختالی که قوه غالب بر مزاج معنویش خیال است و نفسش با امور خیالی و اوهام تناسب یافته است، از شناخت متناسب با مرتبه عقلی قاصر است و به شناختی خیالی بسنده میکند. و آن که مزاجی ضعیف در امور عقلانی دارد، تناسبی با درک امور پیچیده عقلی را ندارد. در این اندیشه، معرفت کامل عقلی از آن کسی است که در مزاج روحانی خود به اعتدال دست یافته است.
بنابراین، قوت و ضعف اعتدال در مزاج روحانی، تأمین کننده نوع تناسب میان مدرِک و مدرَک است و این قوت و ضعف به امور متعددی وابسته است که تفاوت در خلقت را موجب میشوند؛ اما آدمی میتواند به اختیار خود و با تمرین و ریاضت فکری و عملی مزاج معنوی خود را تصفیه کرده هر چه بیشتر به این اعتدال نزدیکتر شود. این تصفیه در گام اول با پایبندی به فطرت آغاز میشود و گام به گام با تمرین در تثبیت ملکه حکمت همراه با تصفیه نفس بوسیله رفع موانع و عوایق به مرتبه عقلی و بالاتر دست مییازد.
حاصل آنکه دلیل عقلی حاصل از مقدماتی نظری که با چند واسطه به بدیهی ختمی میشود برای نفسی که خیال بر او غالب است یا در مراحل اولیه سلوک عقلی به سر می برد شناختی که شرط تحقق ایمان است به بار نمی آورد. تمام آنچه که باید در تحقق ایمان صورت گیرد، ارائه تمرینهایی عملی و فکری است که به تدریج شخص را به مرتبهای نزدیک میکند که بتواند از مفاد دلیل عقلی بهره ببرد و لذاست که میبینیم تلاشهایی که با هدفی غیر از این هدف برای اثبات باورهایی گزارهای با روشی عقلی صورت میگیرد عمدتا بینتیجه است. تدریج در این سیر به این معناست که تمرینهای فکری و عملی بعدی مبتنی بر شناخت سابق، تعهد به آن شناخت و عمل بر طبق آن شناخت و به اختصار ایمان است و این بدان معناست که شناخت عقلی لاحق مبتنی بر ایمان سابق است هر چند که ایمان لاحق مبتنی بر شناختی سابق میباشد. و البته توجه دوباره به این نکنه مهم است که تمامی مراتب صعود عقلی و ایمانی، در آغاز امر از شناخت و ایمانی ناشی میشوند که ریشه در فطرت دارند. با این وصف، نادرست نیست اگر فعل اختیاری ایمان را به این معنا مقدم بر هر شناخت عقلی بدانیم.
رابطة عقل و ایمان
رابطة عقل با ایمان: همانطور که اشاره شد، مراد از ایمان نه اعتقادی صرف به قضیهای خبری، بلکه پذیرش قلبی نسبت به مضمونی شناختی است که لوازمی عملی نیز به دنبال دارد. این مضمون شناختی، شرط تحقق ایمان است و تا شناختی از متعلق ایمان حاصل نباشد تصدیق و پذیرش قلبی آن معنایی نخواهد داشت. یکی از انواع چنین شناختی، شناخت عقلی است که لازم است با ضوابط درست منطقی یا معرفتی و ضوابط صحیح غیر معرفتی حاصل شده باشد. اما همانطور که گفتیم عنوان پذیرش قلبی در تعریف ایمان، بیانگر آن است که ایمان از مقولة علم و شناخت نیست، بلکه از مقولة اراده است و از این رو، چه بسا انسان با وجود شناخت عقلیِ برهانی از امری، تسلیم آن شناخت نشده و نسبت به آن پذیرش قلبی ندارد. مراد از قلب در اینجا، تمام حقیقت انسان است که با مجموعهای از علوم، ملکات و احساسات (مزاج معنوی) شکل گرفته است و اراده آدمی در واقع ارادة منبعث از قلب است که ظهور اراده و اختیار کلی آدمی از مسیر مزاج معنوی جزئی آدمی است و ملکه تعقل و نه استدلالی خاص در کنار ملکات رفتاری و احساسات و عواطف مثبت یا منفی، تنها یکی از ارکان تحقق آن به شمار میرود.
در این اندیشه استدلال عقلی یکی از مهمترین عوامل شکلدهی مزاج معنوی انسان است و ایمان برآمده از این مزاج، ایمانی عقلی است که حد نصاب ایمان صحیح به شمار میرود و ما دون این نصاب، ایمان تقلیدیِ صرفِ برآمده از خیال و وهم است که در اندیشة عارفان از آن به کفر تعبیر شده است. ایمان تقلیدی صرف، ایمانی است که به هیچ وجه پایه عقلی ندارد و الا ایمانی که در اصول عقاید مبتنی بر عقل است و در جزئیات، مبتنی بر آن اصول از متخصص تقلید میکند، ایمان تقلیدی صرف محسوب نمیشود.
با این وصف، ایمان عقلی، محصول استدلالی عقلی بر مضمونی معرفتی نیست گو اینکه دیدیم در مواردی، انسان در مقابل این معرفت عقلی تسلیم نمیشود، بلکه این مرتبه از ایمان، ثمره مزاج عقلی است که با تمرینهایی علمی در کنار ریاضتهایی عملی شکل گرفت است. از این منظر، اقامه استدلال در اثبات متعلق ایمان تنها زمانی سودمند است و ایمان را به دنبال دارد که مخاطب استدلال به مدد علم و عمل، مزاج معنوی مناسب با پذیرش آن استدلال را داشته باشد و از این رو سعی مستدلی که به دنبال تحقق ایمان یا تقویت ایمان است، در وهله اول باید در پی تغییر یا تحول مزاج معنویِ شخص بهوسیله عوامل معرفتی و غیرمعرفتی مؤثر بر آن باشد.
رابطه ایمان با عقل: متفکران مسلمان عمدتاً به تبع متن دینی برای عقل نقش برجستهای در شناخت واقعیتها قایلند؛ اما در این میان برخی به محدودیت هر یک از مراتب مختلف عقل و احکام مربوط به هر مرتبه توجه دادهاند. عقل آدمی در مراتب ابتدایی، برخی مناسبات حاکم بر عالم ماده را درک میکند. درک این مناسبات عمدتاً مشترک میان همه انسانها اعم از مؤمن و کافر است؛ از این رو، انسانها به مدد این مرتبه از عقل، به صلاح و فساد در عالم دنیای مادی فیالجمله شناخت حاصل میکنند. اما شناخت عقلی حقایق متعالیتر و مراتب بالاتر از عالم ماده یا مناسبات معنوی حاکم بر عالم ماده، مبتنی بر طی مسیر ایمانی است و آنگاه که تعهد علمی و عملی به مقتضای شناختهای سابقِ مترتب تا مرتبة فطرت، محقق نشود و مزاج معنوی آدمی به سمت اعتدال پیشنرود، نتیجة حاصل از تلاش عقلی، علم به واقع نخواهد بود. از این دیدگاه، صاحبنظری که تنها به عقل خود اکتفا کرده و در سیر از مرتبة فطرت، ایمان را با عقلورزی همراه نکرده است و به تعبیری با کمک هدایت عقل، در کنار عقلورزی به تصفیه دل اقدام نکرده و طی مسیرش، طی مسیر ایمانی نبوده است، صاحب عقلی مشوب به وهم است که در درک حقایق متعالی دچار نقصان میباشد. چنین عاقل ناظری نتوانسته است مزاج معنوی خود را با تصفیه و تزکیه از غلبه وهم و خیال پاکسازی کند و از این رو، هم در مقدمات خود و تصویری که از حد اصغر و اکبر و حد وسط دارد و هم در نحوة چینش مقدمات، وهم و خیال را دخالت میدهد و از این رو به نتایجی تام دست نمییابد.
از این منظر ایمان و تعقل در یک تعاملِ دوسویه به پیش میرود. همراهی عقل و ایمان از مرتبه فطرت با عقل و ایمان فطری، آغاز میشود و در نهایت با ایمان شهودی و عقل مستفاد ادامه مییابد. در این بین هر کجا ایمان، از تعقل جدا افتاده است به کفر منجر شده و هر کجا تعقل از ایمان، تهی شده است به خطا منجر شده است.