جمعه: 7 دى 1403

شما اینجا هستید

مصاحبه با جناب حجت‌الاسلام و المسلمين آقاي دکتر احمد ابوترابي

    دکتر ابوترابي: از راه استدلال عقليِ «عين‌الربط بودن ملاصدرا» مي‌توان «علم فطري حضوري به خدا» را اثبات کرد.

    به مناسبت موفقیت کرسی نظریه‌پردازی حجت‌الاسلام و المسلمين آقاي احمد ابوترابی با عنوان «روش‌شناسی تحقیق در امور فطری» از نظر شورای انقلاب فرهنگی، مصاحبه‌ای با ایشان صورت گرفته است که تقدیم حضورتان می شود.
    جناب استاد از اينکه وقت خودتان را در اختيار روابط عمومي مؤسسه امام خميني (ره) قرار داديد از شما متشکريم.

    به عنوان سؤال اول اگر ممکن است در مورد تحصيلات خودتان و اساتيدي که از آنها بهره برديد مخصوصا حضرت علامه آيت‌الله مصباح يزدي توضيح بفرماييد.

    بسم الله الرحمن الرحيم، سال 1356 وارد حوزه عليمه قم و مدرسه حقاني شدم، در سال‌هاي نخست تحت برنامه‌هاي مدرسه تحصيل مي‌کردم، زماني که مرحوم آيت‌الله شهيد بهشتي به عنوان رييس ديوان عالي کشور و شهيد آيت‌الله قدوسي به عنوان  دادستاني کل انقلاب منصوب شدند، کلاس‌هاي ما در مدرسه حقاني (منتظريه) تعطيل شد و اکثر هم‌دوره‌اي‌هاي من و کلاس‌هاي بالاتر به قوه قضاييه رفتند و من چون کم سن  بودم و هنوز تحصيلاتم در حوزه، ابتدايي بود پيشنهاد ورود به قوه قضاييه را نپذيرفتم و پس از آن در درس‌هاي آزاد حوزه قم شرکت مي‌کردم. بعد از تشکيل حزب جمهوري اسلامي با اينکه عضو اين حزب نبودم ولي نوار بحث‌هاي اعتقادي آيت‌الله مصباح يزدي و آيت‌الله شهيد مطهري را از طريق حزب تهيه مي‌کردم و مورد استفاده قرار مي‌دادم.
    با شروع نظام مقدس جمهوري اسلامي طرفداران عقايد انحرافي از جمله کمونيست‌ها، مارکسيست‌ها و منافقين به شدت تلاش مي‌کردند که باورهاي ديني مردم را تغيير دهند و لذا علنا و بدون هيچ محدوديتي در خيابان‌هاي شهرهاي مختلف به خصوص در شهر قم به تبليغ و ترويج افکار خودشان مي‌پرداختند و در واقع همين مسأله موجب شد که من گرايش بيشتري به مباحث اعتقادي پيدا کنم و لذا با مؤسسه «در راه حق» که بخش آموزش آن زير نظر حضرت آيت‌الله مصباح اداره مي‌شد آشنا شدم. البته آشنايي‌ام با شخص استاد معظم آيت‌الله مصباح به آشنايي قديمي مرحوم پدر ما با ايشان برمي‌گردد اما آشنايي علمي‌ام از اينجا آغاز شد و کم‌کم توفيقات استفاده مستقيم از ايشان را پيدا کردم.
    در سال 1363 وارد مؤسسه «در راه حق» شدم، ابتدا در دوره‌هاي عمومي و بعد از تشکيل دوره‌هاي تخصصي، در دوره‌هاي تخصصي موسسه شرکت کردم. اوايل در مورد انتخاب رشته تخصصي ترديد داشتم که رشته تفسير قرآن را انتخاب کنم يا فلسفه را. با آيت‌الله مصباح مشورت کردم ايشان ظاهرا با توجه به نمرات دروس فلسفي من، فرمودند که ترديدي وجود ندارد که فلسفه بخوانيد چون با فلسفه مي‌شود به همه رشته‌ها از جمله به تفسير قرآن هم پرداخت و لذا در دوره تخصصي فلسفه مشغول به تحصيل شدم. مقطع دکترا را نيز در مؤسسه امام خميني (ره) سپري کردم و عنوان رشته من فلسفه تطبيقي بود.
    در کنار درس‌هاي مؤسسه، در دروس اساتيد خارج فقه و اصول از جمله آيات عظام تبريزي، وحيد خراساني، مکارم شيرازي، هاشمي شاهرودي شرکت مي‌کردم.

    لطفا در مورد درس‌هاي عمومي و تخصصي مؤسسه «در راه حق» توضيح اجمالي بفرماييد.

    در ابتدا برنامه‌هاي درسي تخصصي بنياد فرهنگي باقرالعلوم که بخش تخصصي و تحصيلات تکميلي مؤسسه «در راه حق» به شمار مي‌آمد، برنامه رسمي و کاملا مصوبي نبود بلکه به تدريج و با مشورت با اساتيد متخصص در هر موضوع تعيين مي‌شد، وحتي قبل از آن هم بسياري از درس‌هاي تخصصي و علوم انساني در دوره عمومي گذرانده مي‌شد، از جمله بداية الحکمة، نهاية الحکمة، کتاب دروس فلسفه، فلسفتنا، اقتصادنا، معارف قرآن و کتاب‌هاي ديگر. در آن دوره تقريبا همه درس‌هاي علوم انساني در دوره عمومي مؤسسه «در راه حق» وجود داشت؛ اعم از روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، فلسفه تعليم و تربيت، علم اقتصاد، فلسفه سياسي. و اين در‌س‌ها را به صورت مفصل هم مي‌خوانديم. مثلا بيش از 10 واحد درسي علم اقتصاد را در موضوعاتي مانند خرد، کلان، پول و بين الملل گذرانديم. براي تدريس اين دروس اساتيد برجسته‌اي از تهران مي‌آمدند. 8 واحد درسي روان‌شناسي گذرانديم و همينطور دروس ديگر. بسياري از درس‌هاي مرتبط با علوم عقلي و تفسير قرآن را در کلاس درس حضرت علامه آيت‌الله مصباح شرکت مي‌کردم. البته برخي از دروس را هم از نوارهاي درسي حصرت استاد استفاده مي‌کرديم و در جلسات حضوري خود ايشان به سؤالاتمان پاسخ مي‌دادند.
    در زمان تحصيل ما بسياري از دروس مهم فلسفي و اعتقادي در مؤسسه «در راه حق» گذرانده مي‌شد که هم‌اکنون در دوره دکتري هم خوانده نمي‌شود، يا واحدهاي درسي آن کمتر است مثلا در دوره کارشناسي ارشد فلسفه، 8 واحد منطق رياضي و چند واحد فلسفه رياضي وحتي خود رياضيات و فيزيک را هم خوانديم.

    از چه سالي در مرکز پژوهشي دائرة‌المعارف علوم عقلي اسلامي مشغول به فعاليت شديد؟

    از سال 1378 وارد مرکز پژوهشي دائرة‌المعارف علوم عقلي اسلامي شدم، ابتدا به عنوان قائم مقام مرکز بودم که مديريت مرکز را جناب آقاي محسن قمي بر عهده داشتند که به علت مشغله‌هاي زياد کاري امکان ادامه فعاليت در مرکز را نداشتند و لذا از سال 1380 مسئوليت مرکز بر عهده اين جانب قرار گرفت و تا کنون هم ادامه دارد.

    علت ورود شما به مرکز چه بود؟

    در ابتدا من انگيزه‌اي براي ورود به کارهاي اجرايي مرکز دائرة‌المعارف نداشتم و همين مطلب را محضر آيت‌الله مصباح عرض کردم و به ايشان گفتم تنها انگيزه من از ورود به مرکز، آشنا شدن با کارهاي مديريتي علمي و کارهاي اجرايي است، ايشان هم فرمودند: «همين کافي است که شما اين مسئوليت را بپذيريد. و يکي از مشکلات اساسي مراکز حوزوي و کارکنان آن آشنا نبودن حوزويان با کارهاي اجرايي و مديريتي است». همين گفتار ايشان انگيزه‌ام را براي پذيرش اين مسؤوليت تقويت کرد.

    چرا طلاب به کارهاي اجرايي و مديريتي علاقه‌اي ندارند؟

    انگيزه طلاب از ورود به حوزه، آشنايي با معارف ديني است، اما متأسفانه توجه نمي‌کنند که صرف آشنايي علمي با معارف ديني کافي نيست، بلکه اگر بخواهيم اين معارف به مرحله عمل درآيد نياز به آشنايي با روش اجرا داريم و شايد بتوان گفت که آشنايي با روش اجرايي و نحوه عرضه معارف آموخته شده يکي از شرايط مهم تبليغ معارف ديني است.
    ما نيروهاي علمي فراواني داريم، ولي نيروهاي علمي‌اي که بتوانند کارهاي مديريتي و اجرايي و مديريت علمي انجام دهند بسيار کم هستند، چون علاقه‌اي نشان نمي‌دهند و گمان مي‌کنند که عمرشان در زمينه‌هاي اجرايي در حال تلف شدن است که اين احساس اشتباهي است. خود علوم که موضوعيتي ندارند بلکه اگر اين علوم در راه پيشبرد اسلام به کار روند داراي ارزش مي‌باشند.
    ورود اشخاص به کارهاي اجرايي نياز به نگاه کلان و جامع دارد و اگر کسي نگاه جامع نداشته باشد و انگيزه‌اي مادي هم براي ورود به امور اجرايي نداشته باشد احساس مي‌کند که متضرر شده، لذا قبول آن  براي يک طلبه علاقه‌مند به دانش‌هاي حوزوي نياز به فداکاري دارد. چون کساني که مسئوليت اجرايي را مي‌پذيرند احساس مي‌کنند از کارهاي علمي که مطلوبيت فطري دارند و انگيزه مهم طلاب براي ورود آنها به حوزه بوده، عقب مي‌مانند اما در واقع عقب افتادگي نيست؛ چون کار چنين اشخاصي براي اسلام مفيدتر است و اگر نيت درستي باشد کمال و رشد واقعي را به همراه دارد.
    يک وقتي خدمت آيت‌الله مصباح عرض کردم يکي از اساتيد و اعضاي شوراي عالي مرکز درخواست استعفا دارند، ايشان فرمودند به ايشان بگوييد آيا من بلد نيستم کار علمي انجام دهم؟! آيا من بلد نيستم کتاب بنويسم؟! من هم بلدم اما ببينيم وظيفه چيست و همان را انجام دهيم، اگر همه بگويند من نه، پس چه کسي انجام دهد.
    يادآور مي‌شوم که خود حضرت علامه مصباح بخشي از وقت خودشان را صرف کارهاي اجرايي کرده و مي‌کنند تا آنچه را که محصول حوزه بوده و آنچه را که خودشان آموخته بودند به ثمر برسانند حتي شاگردپروري نيز اگر صرف آموزش مستقيم و بدون مديريت انجام شود نتيجه محدود و اندکي دارد. شاگرد پروري آيت‌الله مصباح هم با برنامه‌ريزي و مديريت علمي همراه بوده و هست و لذا ثمرات فراوان گسترده وکم‌نظيري داشته است. در جريان اجراي يک برنامه‌اي، هنگامي که مقام معظم رهبري (حفظه‌الله‌تعالي) متوجه شدند که بعضي از شاگردان آيت‌الله مصباح هم در آن برنامه سهيم هستند اظهار خوشحالي کرده و فرمودند: «شاگردان آقاي مصباح لبريزهاي ايشان هستند».

    لطفا در مورد بحث فطرت و امور فطري و اهميت اين بحث و اينکه علت علاقه‌مندي شما به اين بحث از کجا نشأت گرفت به طوري که هم موضوع پايان‌نامه شما و هم موضوع مقالاتي شد که نوشتيد؟

    بحث فطرت و فطريات موضوع بسياري از علوم انساني است، و به عنوان يکي از بحث‌هاي زيرساختي آنها به شمار مي‌رود. در دين اسلام اين موضوع اهميت ويژه‌اي دارد چون که  قرآن کريم به اين موضوع به طور مستقيم پرداخته است، در يک آيه از عنوان فطرت استفاده شده و آيات زيادي از قرآن مربوط به اين موضوع است. آيه‌اي که به عنوان «آيه فطرت» معروف شده آيه 30 از سوره مبارکه روم است که مي‌فرمايد:

    (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ)
    اين آيه خود تفسير يک آيه ديگري است که به «آيه ميثاق» معروف شده است يعني آيه 172 سوره مبارکه اعراف که مي‌فرمايد:
    (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلي‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ).

     بنابراين طبق روايات آيه فطرت تفسيري از آيه ميثاق است که اشاره به عالم ذر دارد، و از تفاسير روايي مثل تفسير عياشي، تفسير کوفي و تفسير قمي اين طور استفاده مي‌شود که بيش از 30 آيه از آيات قرآن در مورد عالم ذر است، و از روايات استفاده مي‌شود که اگر آن اتفاق در عالم ذر نبود کسي خداشناس نمي‌شد البته ظاهرا منظور، علم حضوري خداست يعني خود خدا را بشناسد نه اينکه علم حصولي و استدلالي به خدا باشد که در صورت علم حصولي، انسان شخصِ خدا را نمي‌شناخت گرچه مي‌توانست با استدلال‌هاي عقلي وجود خدا را ثابت کند. و اگر نبود اين گرايش و علم فطري انسان به خدا، انگيزه براي پي‌جويي دين اندک مي‌شد، و لذاست که در روايات مي‌فرمايد اگر نبود معرفت انسان در عالم ذر، انسان هيچ وقت به خدا معرفت پيدا نمي‌کرد. البته بايد به اين نکته هم توجه کرد که يکي از ويژگي‌هاي انسان اخلاقيات اوست که به نظر مي‌رسد کليات اخلاق نيز مرتبط با فطرت و ساختار وجودي انسان است.
    اما علت اينکه من به اين موضوع پرداختم اين بود که اولين دوره‌اي که در مؤسسه مقرر شد پايان‌نامه نوشته شود بنا شد هر کدام از افرادي که فوق ليسانس فلسفه را گذرانده‌اند يکي از موضوعات معرفت‌شناسي مربوط به حکمت متعاليه را انتخاب کرده و در مورد آن پايان‌نامه بنويسند. موضوعي که براي من در نظر گرفته شد «علوم غيراکتسابي در حکمت متعاليه» بود که اين موضوع هم به پيشنهاد يکي از اساتيد انتخاب شد. در ابتدا گمان آن استاد اين بود که در کتاب‌هاي ملاصدرا به موضوعاتي مثل فطرت، وحي، الهام، علم لدني، مکاشفات و امثال اينها خيلي پرداخته نشده و لذا يک موضوع وسيع در نظر گرفتند. ولي بعدا به اين نتيجه رسيدم که هر کدام از اين موضوعات را مي‌توان به عنوان يک پايان‌نامه حتي رساله  دکتري در نظر گرفت.
    به هر صورت من در مورد هر کدام از اين موضوعات مدتي تحقيق کردم و به اين نتيجه رسيدم که در مورد هر کدام از اين موضوعات مطالب فراواني در حکمت متعاليه قابل بررسي است که نياز به زمان بسيار دارد و لذا با مشاوره با استاد آيت‌الله عابدي شاهرودي (استاد راهنما) و استاد آيت‌الله فياضي (مشاور) بنا شد که من فقط در مورد موضوع فطرت تحقيق کنم.
    در باب فطرت با ابهامات و پيچيدگي‌هاي فراواني برخورد کردم و به نظر مي‌رسيد که خلط مباحث زيادي اتفاق افتاده است. بعد از مدتي مطالعه و تحقيق به اين نتيجه رسيدم که هنوز زمينه کار در مورد فطرت به لحاظ فلسفي فراهم نيست چون حتي در مفهوم آن ترديد وجود داشت، چرا که هم فلاسفه اسلامي و هم فلاسفه غربي، فطرت را به معاني مختلف به کار برده بودند و همين موجب سردرگمي و خلط مبحث‌هايي در منابع شده بود.
    با اينکه در مورد فطرت کارهاي فراواني انجام شده بود اما زيرساخت آن به طور صحيح پايه‌ريزي نشده بود و در روش تحقيق اين موضوع کار مهمي صورت نگرفته بود. و لذا با مشورت با اساتيد به اين نتيجه رسيديم که من فقط «اصول و مباني پژوهش در امور فطري» را  مورد بررسي قرار دهم و در ادامه، همين مطلب موضوع پايان‌نامه من قرار داده شود.
    با مطالعه فلسفه غرب با برخي اشکالات و شبهات جدي درباره فطرت آشنا شدم، و همينطور يکي از اساتيد ما که دانشگاهي هم بود در بحث فطرت حوزويان را مورد نقد جدي قرار داده بود که البته عمدتا بر اساس مباني فلسفه غرب بود. با تلاش براي بررسي دقيق اشکالات و دريافت حق، درباره اين موضوع به اين نتيجه رسيدم که براي پاسخگويي به اين اشکالات بايد در فراهم کردن زيرساخت‌ها و پايه‌هاي کار در اين موضوع تمرکز کنم. و لذا عمده پايان‌نامه من «روش شناخت امور فطري» بود. ابتدا برايم روشن شد که  حتي مقدمات علمي کار هم آماده نيست يعني حتي معاني مختلف فطري و فطرت تاکنون بررسي و مقايسه نشده است. براي فطري و فطرت هشت معنا يافتم، آنها را با هم مقايسه کردم. پنج ويژگي براي امور فطري در منابع بيان شده بود که يکي از آنها «غيراکتسابي بودن» بود، اما با بررسي اين ويژگي متوجه شدم که خود واژه غيراکتسابي دست‌کم شش معنا دارد که بعضي از آنها بسيار به هم نزديکند و عدم تفکيک معاني مختلف فطري و غيراکتسابي موجب خلط‌هايي در تاريخ موضوع شده است. اين مشکل، ميان فيلسوفان غرب و بسياري از نويسندگان مسلمان مشترک بود.
    در اينجا به اين بحث مهم علمي اشاره کنم که برخي از بزرگان ما بيشتر اوقات، فطري را به معناي «فطريات القياساتي» ـ که منطق دانان مي‌گويند ـ به کار برده‌اند و از آن دفاع کرده‌اند مانند شهيد مطهري که مي‌فرمايند: «فطرتي که ما در مورد خداشناسي از آن ياد مي‌کنيم همان فطرت منطقي است که «قياساتها معها» يعني استدلال دارد يعني آن فطري بدون استدلال نيست». اما غالب غربي‌ها که اشکال مي‌کنند، فطري را به معناي سرشتي به کار مي‌برند يعني «چيزي که به همراه آفرينش در وجودم نهفته شده است». اما به نظر مي‌رسد حتي  آيه فطرت هم، اشاره به فطريات القياسات ندارد، و عالم ذر هم در فطريات سرشتي است و عمده  اشکال و مشکل مربوط به  فطريات است.
    يک مشکل جدي ديگري که مطرح شده اين است که شما مي‌گوييد همه دين فطري است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، معناي آيه چيست؟ آيا مراد  همه دين است؟ يعني آيه شريفه مي‌فرمايد اين دين همه‌اش فطري است يعني احکامش هم فطري است، در حالي که من هيچ گرايشي به اين احکام ندارم و با استدلال فقهي بايد به دست بياورم و هيچ علم فطري هم به همه احکام ندارم، در حالي که در تفسير آيه فطرت در روايت آمده است که «الدين هو الاسلام»، و اطلاق اسلام يعني همه اسلام.
    بسياري از بزرگان ما بر اين باورند که مراد «پايه‌هاي دين» مثلا  توحيد و علم حضوري به خدا است نه «همه دين».  اما قانع نشدم و سرانجام  راه حلي يافتم که براساس آن به آساني مي‌توانستم فطري بودن همه دين را اثبات و از آن دفاع کنم، اين کار من مربوط به سال 1375 و 1376 بود.
    بعدها يعني حدود سال 1390 وقتي مشغول تبديل پايان‌نامه‌ام به کتاب و تدوين کتاب ديگري درباره فطرت بودم در تفسير الميزان در ذيل آيه فطرت مطلبي ديدم که به نظرم رسيد روح کلام مرحوم علامه همان راه حلي است که من يافته‌ام، البته مرحوم علامه به صورت تفکيک شده و نظام‌مند وارد اين بحث نشده بوده بودند اما تفسير ايشان دقيق و مشکل‌گشا بود ولي نياز به تحليل و تبيين  داشت. فرمايش مرحوم علامه طباطبايي در نهايت اين بود که ديني که خداوند متعال قرار داده با ساختار وجودي ما هماهنگ است، يعني «اين دين براي اين انسان ساخته شده است». بنابراين به نظرم رسيد که مقصود ايشان هم، گرايش و علم فطري نيست. در حالي که معمولا اگر کسي بگويد چيزي فطري و مثلا دين فطري است يعني گرايش فطري يا  علم فطري. در حالي که ظاهرا منظور علامه طباطبايي اين نيست.
    بنابراين بخش ابتداي پايان‌نامه را اصول و مباني بحث قرار دادم و در بخش دوم گفته‌هاي فلاسفه غرب مانند ارسطو، سقراط، جان لاک، کانت و ديگران را نقل کرده و اينکه مراد ايشان چه بود و جواب اشکالات موجود را بيان کردم و در هنگام دفاع از پايان‌نامه و داوري در مورد آن، به عنوان يکي از پايان‌نامه‌هاي بسيار قوي شناخته شد به طوري که مورد تحسين همان استادي قرار گرفت که اشکالات جدي به بحث فطرت و به علماي حوزه داشت.

    در مورد نظريه «روش‌شناسي تحقيق در امور فطري» لطفا توضيح بدهيد.

    عمده مباحث و محتوايي که در نظريه «روش‌شناسي تحقيق در امور فطري» مطرح شده در واقع همان مباحث مطرح شده در پايان‌نامه حدود 20 سال قبل است که نوشته بودم البته آن مطالب کامل‌تر شده و در کتابي هم که نوشتم مباحث ديگري اضافه نمودم.
    اولين نکته‌اي که در اينجا براي من مطرح شد اين بود که فطرت 8 معنا دارد و بايد بدانيم کدام معنا مراد است. در کتاب‌هاي فلسفي و حتي تفسيري بين اين معاني تفکيک نشده، و لذا مي‌بينيم در يک پاراگراف در مورد يک معنا و در پاراگراف ديگر در معناي ديگر از فطرت بحث مي‌کنند، و خيلي از اشتباهات و اشکالات از همين‌جا ناشي شده است. مثلا شيخ اشراق بديهيات منطقي را فطريات مي‌داند و لذا طبق نظر ايشان همه انواع بديهي از قبيل فطريات محسوب مي‌شود، حال آيا اين همان مطلبي است که ما مي‌گوييم که «خداشناسي فطري است»؟! يعني آيا خداشناسي از قبيل «اوليات» يا از قبيل «فطريات قياسات» يا از قبيل «دانش‌هاي عمومي» است؟ چون گاهي هم يک مطلب عمومي و همگاني را فطري مي‌نامند به خاطر اينکه همه به صورت ساده آن را مي‌دانند، حالا اين را که بلدند از کجا آورده‌اند؟ اين از اشکالات لاک است و درست هم هست که مي‌گويد به صرف اينکه همه مي‌دانند اين دليل اين نمي‌شود که فطري است، شايد همه از عقل گرفته‌اند لذا بايد گفت مطلب عقلي است و نه فطري.
    پس فطرت را از چه راهي بايد اثبات کرد؟ بزرگان ما گفته‌اند چهار راه وجود دارد: 1. راه وحي 2. راه عقل 3. تأملات دروني 4. استقراء تاريخي. ولي نگفته‌اند اين چهار راه از آنِ کدام معناست، مثلا راه استقراء را بر روي دين پياده کرده‌اند، گفته‌اند تاريخ نشان مي‌دهد تا بشر وجود داشته گرايش به دين هم وجود داشته، يعني مردم دين‌دار بوده‌اند و خداپرستي وجود داشته است. لذا نتيجه مي‌گيريم دين، فطري است. حال آيا واقعا اين استقراء تاريخي کافي است؟! البته اين با عقل فطري تناسب دارد چون ممکن است انسان‌ها از اول، عقلي بديهي داشته‌اند که اين هم دليل بر فطري بودن نيست، آن هم فطري بودن به معناي اينکه جزء خلقت من است.
    يا مثلا در مورد راه شهودي و راه تأملات دروني، گفته مي‌شود شما به درون خود رجوع کن اگر يافتي مي‌شود فطري و اگر نيافتي ديگر فطري نيست. اما آيا نيافتن دليل بر فطري نبودن است؟! مي‌دانيم که اين مطلب صحيحي نيست و نيافتن دليل بر اين نيست که فطري نيست چه بسا يک چيزي فطري باشد ولي به زمينه‌هاي ظهور نياز داشته باشد،چون فطري يا بالقوة است و يا بالفعل. اگر يک چيزي بالقوه باشد و من در درونم نيابم دليل بر اين نيست که فطري نيست چون من ادعاي فطري بودن بالقوه کردم؛ براي تشبيه مي‌توان به  غريزه جنسي مثال زد که در يک سن خاصي بروز مي‌کند، جزء ساختار وجودي است ولي مختص يک سن خاصي است و اولا نياز به زمينه‌هاي بدني دارد و بايد بدن به يک رشد خاصي برسد و ثانيا آن زمان که بدن رشد خاص را دارد هميشه که احساس شهواني ندارد؛ مثلا زماني که گرفتار است يا شديدا عزادار است يا دچار ترس شديد يا خطر جدي است، احساس غريزه جنسي ندارد پس آيا اين دليل بر اين است که اين شخص غريزه جنسي ندارد؟! از طرف ديگر يافتن شهودي هم به تنهايي دليل فطري بودن نيست چه بسا از راه ديگري اکتساب شده باشد.
    بنابراين اينکه مي‌گويند يکي از راه‌هاي اثبات گرايشات فطري مراجعه به درون است که آدم ببيند در درون هست يا نيست، اين را بايد دقيق بررسي کنيم که کجا دليل هست و کجا نيست، و الا اگر کلي بگوييد، طرف مقابل شما مي‌گويد من نمي‌يابم همانطوري که لاک اين جواب را داده که من به درون خودم رجوع کردم خدا را نمي‌يابم، از کسي هم نمي‌ترسم. چون ما با انسان‌هايي در فلان جزاير دورافتاده‌اي روبرو شديم که هيچ تمدني ندارند، اگر خداشناسي فطري باشد بايد اينها خدا را بشناسند در حالي که نمي‌شناسند.
    ما مي‌گوييم: اولا يافتن دليل فطري بودن نيست، ثانيا  نيافتن دليل بر فطري نبودن نيست، چون فطري انواعي دارد. انواع بالفعل دارد، بالقوه دارد، آگاهانه دارد، نيمه‌آگاهانه دارد.
    حالا ناآگاهانه به چه معناست؟ علم ناآگاهانه يعني نبود علم. در اينجا اشکالي را جان لاک مطرح کرده‌است  و آن اين است که اين سخن شما تناقض است؛ چون معناي اصطلاحي «علم ناآگاهانه» يعني علم بدون علم؛ يعني علم با جهل، و اين تناقض است.
    حال سؤال اين است که آيا داشتن يا نداشتن «علم ناخودآگاه» امکان دارد؟ در بررسي‌هايي که انجام شد براي «علم ناخودآگاه» پنج معنا پيدا کردم که امکانِ داشتنِ علم ناخودآگاه وجود دارد. مثلا يک مورد آنجايي است که زمينه وجود دارد ولي مانعي به وجود آمده مثل آنجايي که شخص غريزه جنسي دارد اما به خاطر مشکل خاصي احساس جنسي ندارد. يا مانند علم زمينه‌اي يا حافظه‌اي که مثلا شخص مي‌گويد شماره تلفن فلان کس را مي‌دانم با اينکه در ذهن ندارد لذا مي‌گويد مي‌دانم ولي بايد فکر کنم. بنابراين «علم زمينه‌اي» علم ناخودآگاه است، «علم بالقوه» علم ناخودآگاه است، «علم اجمالي» که ما در اصول داريم علم ناخودآگاه است، و لذا هنگام استفاده توسط شخص مقابل بايد ملاحظه کرد که در کدام معنا استفاده کرده است.
    يکي از کارهايي که انجام شد اين است که تمام اينها را تفکيک کردم. و البته بايد توجه داشت که هر کدام از اينها هم روش خود را مي‌طلبد؛ مثلا در «علم انسان به نفس ذات خودش»، اشکالي که جان لاک مطرح مي‌کند اين است که مي‌گويد: من علم به نفس خودم،  به صورت فطري ندارم به دليل اينکه اگر علم من فطري باشد هميشه بايد باشد، ولي من در عالم خواب علم به خودم ندارم، پس فطري نيست، اگر فطري باشد و جزء ساختار خلقت من باشد بايد در خواب هم باشد.
    حال ما بايد ببينيم براي علم به نفس از چه راهي بايد استفاده کنيم؟ راهي که به نظر مي‌رسد اين است که بايد از طريق «تجرد نفس» مسأله را حل کرد. به اين صورت که آيا نفس، مجرد است يا خير، اگر مجرد است و  هر مجردي علم به خود دارد، لازمه اين مطلب اين مي‌شود که به صورت برهاني مي‌توان ثابت کرد که انسان علم به خودش دارد.
    به ديگر سخن اثبات فطري بودن  گاهي از راه ماهيت عالم و گاهي از راه ماهيت معلوم است و اينجا از راه ماهيت عالم است يعني با ماهيت عالم مي‌شود فطرت را اثبات کرد.
    حال مي‌گوييم آيا در عالم خواب من علم به نفس دارم يا ندارم؟ چون من وقتي از خواب بيدار مي‌شوم چيزي يادم نيست، اما اينکه يادم نيست آيا مي‌تواند دليل اين باشد که من علم به نفس نداشته‌ام ؟! و از طرفي، ما دليل عقلي داريم که علم من به نفسم دائمي است و هيچ دليلي بر رد اين مطلب هم نداريم. مستشکل مي‌گويد من نمي‌يابم، مي‌گوييم از کجا مي‌گويي که نيافتي؟ اينکه يادت نيست دليل نمي‌شود که نيافته باشي.
    خلاصه اينکه در ضمن اين روش‌هايي که در نظريه خود بيان کردم، هم اشکالات پاسخ داده شده و هم تک‌تک روش‌ها مشخص شده است. مثلا در مورد اثبات «علم فطري حضوري به خدا» گفته شده فقط از راه درون اثبات مي‌شود، در حالي که اين سخن صحيحي نيست چون گرچه ممکن است کسي بگويد من با رجوع به نفسِ خودم خدا را يافتم ولي ممکن است کسي هم در مقابل بگويد که من علم فطري حضوري به خدا از راه درون را نمي‌يابم، در حالي که ما وقتي مي‌خواهيم فطري بودن علم به خدا را ثابت کنيم بايد به صورت استدلالي بيان شود در اينجا در پاسخ مي‌توان گفت که از راه استدلال عقلي «عين‌الربط بودن ملاصدرا» مي‌توان «علم فطري حضوري به خدا» را اثبات کرد. به اين بيان که بين علت و معلول اتصال وجودي برقرار است و هر جا که اتصال وجودي و شعور  برقرار باشد علم حضوري دو طرفي وجود دارد و ملاصدرا در بحث عليت اثبات کرده است که انساني که معلول خداست، عين‌الربط به خداست، بنابراين انسان اتصال وجودي به خدا دارد يعني علم حضوري به خدا وجود دارد.

    آيا نظريه‌اي که شما به آن پرداختيد به صورت يک اثر مکتوب درآمده است؟

    بله در سه جا: يکي به صورت مقالات علمي پژوهشي و دوم در يکي از فصل‌هاي کتاب «اصول و مباني امور فطري» (که در سال 1396 چاپ شده و در سال 1397 در همايش کتاب سال حوزه رتبه  شايسته تقدير را دريافت کرده و سوم در کتابي ديگر دو کرسي را آورده‌ام که يک از آنها همين است. البته بايد عرض کنم که اگر کسي بخواهد از نحوه پياده شدن اين روش‌ها مطلع شود به کتاب‌ بعدي که در اين زمينه نوشته‌ام يعني کتاب «علوم فطري نزد فيلسوفان غرب و انديشمندان مسلمان»، رجوع کند. به ديگر سخن کتاب «اصول و مباني امور فطري» روش را نشان مي‌دهد و کتاب «علوم فطري نزد فيلسوفان غرب و انديشمندان مسلمان» اثبات عملي اين روش‌هاست که چگونه مي‌شود از اين روش به نتيجه رسيد.

    لطفا در مورد کرسي هم توضيح بدهيد که ارتباطش با شوراي انقلاب فرهنگي چيست و اينکه اين شورا مطالب شما را به عنوان يک نظريه پذيرفته است چه فايده‌اي بر آن مترتب مي‌شود؟

    شوراي انقلاب فرهنگي در مراکز دانشگاهي کشور و با هدف ايجاد انگيزه، نظريه‌پردازي، نوآوري، نقد و امثال اينها، پيشنهاد برگزاري کرسي‌هايي را به مراکز مختلف داده و جزء سخت‌ترين بخش‌هاي آن همين نظريه‌پردازي است که روند اداري ثبت نظريه اينجانب  بيش از شش سال طول کشيده است يعني مراحل مختلفي را گذرانده تا به اينجا رسيده و تصويب شده است. چون در چند مرحله بررسي مي‌شود، ابتدا بايد آن گروه علمي که اين مبحث در مورد آن علم است نظر بدهد مثلا در مورد اين نظريه، گروه فلسفه بايد اين را ارزيابي مي‌کرد و اين را در حد بررسي مي‌دانست، بعد از بررسي، يک نشست داخلي برگزار مي‌کند اگر در آن نشست داخلي فرد توانست از نظريه خود دفاع کند، مورد پذيرش قرار گرفته تا به عنوان يک درخواست نشست به دبيرخانه کرسي‌هاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي ارسال شود، بعد از پذيرش از سوي دبيرخانه، زمينه فراهم مي‌شود تا به عنوان يک کرسي ترويجي برگزار شود (کرسي ترويجي در خود مؤسسات با نظارت دبيرخانه  برگزار مي‌شود)، و اگر در کرسي ترويجي شخص توانست از نظريه خود دفاع کند، پذيرفته شده و در نوبت کرسي نظريه‌پردازي قرار مي‌گيرد، در کرسي نظريه‌پردازي هم اعضايي از طرف دبيرخانه کرسي‌ها که زير نظر شوراي انقلاب فرهنگي است حضور پيدا مي‌کنند و همين بخش هم سه مرحله دارد، که در مرحله دوم پيش نشست رسمي برگزار مي‌شود (که نظريه ما در اين مرحله با نظر مثبت اکثريت هيأت داوران رأي آورد) و در مرحله آخر نشست اصلي برگزار مي‌شود (که در اين مرحله اين نظريه با اتفاق آراء داوران پذيرفته شد.)
    در مرحله آخر سه ناقد و سه داور حضور پيدا مي‌کنند، ناقدان تمام اشکالات احتمالي را مطرح کرده و نظر خود را مبني بر مقبول بودن يا نبودن نظريه مطرح مي‌کنند و نظريه‌پرداز اشکالات آنها را پاسخ مي‌دهد، به صورتي که بيش از 90 درصد جلسه، بحث بين ناقدين و نظريه‌پرداز است و داوران فقط نظارت مي‌کنند تا بين آنها قضاوت کنند و نهايتا اگر براي داوران هم اشکالي ايجاد شده باشد مطرح کرده و نظريه‌پرداز به آنها نيز پاسخ مي‌دهد، و در نهايت داوران نظر خود را بيان مي‌کنند. در پايان هم دبيرخانه کرسي‌ها تمام اين مراحل را بررسي کرده و نظر نهايي را اعلام مي‌کند.
    دبيرخانه به پيشنهادات مربوط به تعيين داوران و ناقدان توجه مي‌کند ولي سرانجام اين دبيرخانه است که داوران و ناقدان را تعيين مي‌کند. در مورد ناقدان نظريه اينجانب، دو نفر يعني حضرات آقايان دکتر يارعلي کرد فيروزجايي و قدردان قراملکي از بيرون موسسه  و جناب استاد آقاي عسکري سليماني از مؤسسه حضور داشتند و در مورد داواران اين نظريه، دو نفر يعني حضرات آقايان دکتر رضا برنجکار و دکتر مهدي گرجيان ازخارج  مؤسسه امام خميني (ره) و جناب آقاي دکتر مجتبي مصباح از اعضاي  مؤسسه حضور داشتند. لذا جا دارد از همه دست اندرکاران گروه فلسفه مؤسسه امام خميني (ره)، معاونت محترم پژوهش مؤسسه، مديريت پژوهش مؤسسه، واحد همايش‌ها و کرسي‌هاي مؤسسه، اساتيد ناقد و داور و مسئولين محترم دبيرخانه کرسي‌هاي شوراي انقلاب فرهنگي تشکر کنم. همچنين بر من لازم است که از همه اساتيد بزرگواري که در تربيت و رشد علمي اينجانب و در اين اثر به صورت مستقيم و غير مستقيم نقش داشته‌اند به‌ويژه استاد فرزانه علامه آيت‌الله مصباح يزدي صميمانه سپاسگزاري کنم و اميدوارم اين موفقيت ظاهري با تأثير حقيقي اين نظريه در رشد و پيشرفت واقعي دانش بشري به‌ويژه علوم انساني اسلامي همراه باشد و براي اين حقير نيز اثر مثبت حقيقي و ماندگار داشته باشد.
    جناب استاد ابوترابي از اينکه فرصت خودتان را در اختيار ما قرار داديد از شما نهايت تشکر را داريم.
    لینک ثابت خبر: qabas.iki.ac.ir/node/6082

    موسسه امام خمینی

    «این مؤسسه‏ خوب، جامع و کامل می‌‏تواند از لحاظ تلاش پیگیر، خستگی‏‌ناپذیر، خالصانه و عالمانه الگویی برای حوزه باشد.»  مقام معظم رهبری در دیدار رئیس و اعضای هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره... ادامه

    سند چشم انداز

    چشم‌انداز مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) با اميد به فضل الهي و عنايات ويژه حضرت ولي عصر(عج) و در پرتو کوشش عالمانه و تلاش متعهدانه همه ارکان و اعضا و پارسايي و پاکي مديران، استادان، محققان، دانش‌پژوهان و... ادامه