شما اینجا هستید
مصاحبه اختصاصی گروه خبر روابط عمومی موسسه امام خمینی(ره) با استاد مهدی مشکی
قوام حکومت اسلامی به اعمال نظر ولی الهی است
اصطلاح «فقه حکومتي» را چگونه بايد تعريف کرد و چه معنايي را ميتوان از اين اصطلاح بهدست آورد؟
فقه حکومتي را اول بايد تعريف کنم چون يک اصطلاح است که اين اصطلاح را ميتوان سه معنا کرد:
1. در يک معنايي که مرسوم است؛ منظور از فقه حکومتي فقهي است که مشکلات عملي حکومت را حل ميکند يعني بيشتر به مسائلي ميپردازد که «حکومت در حوزه عمل» با آن درگير است. در اين تعريف مراد از فقه حکومتي فقهي است که مشکلاتي که حکومت در مسائل اجتماعي با آن درگير است مانند ربا، بانک و... را حل ميکند و فقيه بهجاي بحثهاي فقهي رايج، سراغ مسائلي ميرود که حکومت به آن نياز دارد. اين يک معنايي است که ميگويند فقه، حکومتي شود.
2. يک معناي ديگري وجود دارد که نگاه حکومتي به فقه پيدا شود يعني فقه بهجاي اينکه به مسائل از نگاه فردي و جزئي نگاه کند، با ديد کلان نگاه کند. يعني مثلا اگر ميگويد که انسان يا مردم بايد اينطور رفتار يا زندگي کنند، ببيند که از نگاه کلان و جامع و حتي نگاه جهاني و بينالمللي اين اصلا امکان دارد يا ندارد و اگر امکان دارد بايد چهطور حل و فصل شود. اين هم تقريبا اصطلاح يا تعريف ديگري براي فقه حکومتي ميباشد. يعني فقهي که نگاهش نگاه جهاني و حکومتي است. «کلينگر است نه جزئي نگر و فردي»
3. اما يک تعبير سومي براي فقه حکومتي ميشود داد که به نظر بنده مربوط به بحث ولايت فقيه ميشود. در اين اصطلاح «ابتدا بايد حکومت اسلامي را تعريف کنيم که اصلا حکومت اسلامي يعني چه؟ بعد ارتباط حکومت اسلامي با فقه ببينم چه هست.» در نظر سوم به نظر ميرسد براي حکومت اسلامي دو تعريف ميتوان براي آن داشت يا ميتوانيم بگوييم که مثلا در حکومت اسلامي قوام اسلامي بودن حکومت به چيست؟ ما چه موقع ميتوانيم بگوييم حکومت اسلامي است؟ يک نظر اين است که بگوييم «اسلامي بودن حکومت به معناي اجرا شدن قوانين و احکام فقهي است.» اينکه حاکم يا مردم يا جامعه نماز بخوانند، روزه بگيرند، احکام اجتماعي اسلام پياده شود، خمس، زکات، قصاص، ديات و... اينها اجرا شود. اگر اين اتفاق افتاد ما ميتوانيم بگوييم اين حکومت اسلامي يا ديني است ولي اگر اين اتفاق نيفتاد ممکن است کسي بگويد نه اين حکومت ديني يا اسلامي نيست. اين يک نظر است. در اين نظر ميگويند حاکم اسلامي مهمترين کاري که انجام ميدهد، بايد براي اجراي احکام مديريت کند. يک نظر دوم هست و آن اين است که بگوييم «قوام حکومت اسلامي به آن رهبر جامعه است.» آيا او ولي الهي است يا ولي الهي نيست. اگر يک نفري بيايد رأس حکومت قرار بگيرد که از طرف خدا نباشد، منصوب از جانب خداوند نباشد. اما فرض بگيريم احکام اسلام را هم پياده کند. دست دزد را قطع کند، مردم مثلا نمازهم بخوانند، روزه هم بگيرند، سعياش هم اين باشد. اما از جانب خداوند منصوب نباشد. اين نظر ميگويد که اين حکومت اسلامي نيست. گرچه احکام هم جاري شود. چون آنکه در رأس قرار گرفته را خداوند قبول ندارد، اين حکومت اسلامي نيست. ما در بحث ولايت يک بحثي را مطرح ميکنيم که اگر يک نفري نماز خواند، روزه گرفت، خمس داد، زکات داد، اما ولايت ولي الهي را نپذيرفت، ميگوييم اين فرد اصلا اسلام واقعي را ندارد. مسلمان واقعي نيست. اين را در بحث حکومت اسلامي هم ميآوريم. يعني اگر رأس حکومت کسي باشد که از جانب خداوند نصب نشده اما فرضاً اسلام را پياده کنم، احکام اسلام را جاري کند، ما ميگوييم اين از جانب خداوند نسب نشده، خدا هم اين را قبول ندارد. ما ميگوييم اين حاکم اسلامي نيست و نتيجه حکومت اسلامي هم نيست. اما از آنطرف اگر يک فردي از جانب خداوند نصب شده و رأس حکومت قرار گرفته، اما بعضي مواقع نميتواند احکام را پياده کند، دستش بسته است. شرايط اقتضا نميکند اين احکام را جاري کند ما طبق نگاه دوم اين حکومت را حکومت اسلامي ميناميم.
آيا دوام و قوام حکومت اسلامي به نظرات وليفقيه مربوط ميشود؟
قوام حکومت اسلامي به اِعمال نظرات ولي الهي است. در اين تشخيص و اعمال نظرات ولي الهي، يک موقع احکام اسلام جاري ميشود و يک موقع شرايط اقتضا ميکند جاري نشوند. بنابراين وقتي فقه حکومتي ميگوييم به اين معنا مي شود که فقه يا آن احکام اسلامي دست ولي را در اِعمال ولايتش نميبندد. يعني ولي ميگويد من الآن تشخيص ميدهم اين کار به مصلحت اسلام است و بايد انجام بگيرد، در اينجا احکام فرعي دست ولي را نميبندد. فقه حکومتي فقهي است که فقه تابع اعمال و تشخيص ولي است براي مصلحت اسلام. اينجا فقه تابع آن ميشود. نه اينکه ولي تابع فقه شود و زيرمجموعه فقه شود. اين از بحثهاي مهمي است که به نظر من مغفول مانده و امام نظرشان همين است. امام حکم حکومت را جزو احکام اولي اسلامي ميدانستند. در بحث بيع در آدرس کتابالبيع، جلد2، ص 472، امام(ره) دارند که احکام اسلام، ابزار دست فقيه است. يعني فقيه با اين احکام ولايتش را اعمال ميکند. يک جايي هم ممکن است نتواند. اين را ميگذارد کنار. شبيه پليس راهنمايي و رانندگي. شما در آييننامه راهنمايي و رانندگي داريد که چراغ قرمز است بايد ايستاد، چراغ سبز را بايد رفت، ورود ممنوع را بايد نرفت، توقف ممنوع را نبايد ايستاد، اما تشخيص اجراي اين احکام بهعهده پليس است. اگر پليس گفت چراغ قرمز را بايد رد کني بايد رد کني. اگر گفت چراغ سبز را بايد بايستي بايد بايستي. اگر ورود ممنوع را پليس گفت برو بايد بروي. آن که ملاک اصلي در خود اداره و حتي اجراي قوانين راهنمايي و رانندگي است، پليس است. قوانين راهنمايي و رانندگي هيچموقع دست پليس را نميبندد. تشخيص اينکه من الآن بايد چهکار کنم که جلوي هرج و مرج را در عبور و مرور بگيرم، با پليس است. يک جا پليس ميبيند که يکطرف کلي ماشين ايستاده چراغ هم قرمز است، يکطرف اصلا هيچ ماشيني نيست، حتما اينجا ميگويد که اينهايي که پشت چراغ قرمز هستند شما بياييد رد شويد و برويد. در فقه حکومتي تشخيص ولي حرف اول را ميزند.
نظر حضرت امام(ره) درمورد ولايت مطلقه فقيه چيست؟ و با فقه حکومتي چه ارتباطي پيدا ميکند؟
امام(ره) نظرشان درباره ولايت مطلقه فقيه همين بود. مطلقه که ميگفتند يعني اينطور نيست که ولي بيايد احکام اسلام را مديريت کند اجرا کند، ولي کاري که انجام ميدهد اين است که تشخيص ميدهد کجا بهنفع اسلام است و کجا به نفع اسلام نيست. يکجاهايي از حکم دين مثلا نماز، روزه و... تشخيص ولي اين است که حتي اينها الآن نبايد اجرا شود. اگر اجرا شود اسلام به هم ميريزد. اينکه امام(ره) مدام ميگفتند که احکام حکومتي (که منظورشان از حکومت ولي فقيه بود) جزو احکام اوليه اسلام است نه ثانوي. بنابراين همانطور که ممکن است در احکام اوليه اسلام فروعات، نماز با روزه ممکن است تعارض کند. نماز با حج تعارض کند. اينجا امام(ره) ميگفتند که اگر تشخيص ولي در اجراي اسلام، در حفظ اسلام، تشخيص ولي تعارض پيدا کرد با نماز، با روزه، اينجا حکم ولي ارجحيت دارد. يعني تشخيص ولي مهم است. [ميتواند ولي نماز را تعطيل کند. ميتواند حج را تعطيل کند. ميتواند روزه را تعطيل کند.] براي همين هيچموقع احکام دست ولي را نميبندد. هيچموقع نميگويند آقا شما در چارچوب احکام عمل کن. اين معني ولايت مطلقه فقيه است. فقه حکومتي که ما ميگوييم منظورمان اين است. در تمام اينجاها آنکه حرف اول را ميزند، تشخيص ولي است براي حفظ اسلام.
اگر مسايلي باشد که در فقه نيامده باشد و يا مستحدثه باشد نسبت به اين مسائل ولي فقيه چه اختياري دارد؟
يکوقت شما ميگوييد الآن يک مسأله مطرح شده اصلا در فقه نيست. مثلا همين کارهاي ژنتيکي که انجام ميدهند. حتي بالاتر از اين. اينکه يک مسأله در اسلام هست به نام نماز. اسلام نماز دارد، مستحدثه نيست. اما الآن يک جايي اتفاق ميافتد که خواندن نماز ممکن است با حفظ اصل اسلام تعارض پيدا کند. تشخيص ولي اينجا شرط است که بگويد نماز بخوانيد يا نخوانيد. حج الآن در عالم اسلام هست. مستحدثه نيست، بوده الآن هم هست. اما الآن ولي تشخيص ميدهد که حج بايد تعطيل شود، چون حج به ضرر اسلام است. اين فقه حکومتي است. يعني فقهي که قانون حکومت اسلامي در اختيار حاکم يا ولي الهي است. نه اينکه ولي متفرع بر قانون حکومت اسلامي و فقه قرار بگيرد، در چارچوب فقه قرار بگيرد. اين به نظرم فقه حکومتياي است که امام(ره) هم همين را قبول داشتند.
آيا فقه حکومتي با فقه متعارف تعارض دارد؟
نهخير. با فقه متعارف تعارضي ندارد منتها نگاه امام(ره) به فقه که ميگفتند حکومتي است با نگاه مرسومي که امروز فقهاي ما دارند، تفاوت دارد.
امام(ره) فرمودهاند: «حکومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است. حکومت نشاندهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمام معضلات اجتماعي و سياسي و فرهنگي است. فقه تئوري واقعي و کامل اداره اجتماع از گهواره تا گور است.» در اين مطلب مراد از فقه چه ميباشد؟
امام(ره) ميگويند اين فقه است. اما صحبت اصلي اين است که فقه يعني چه؟ يعني يکسري احکام مثل نماز، روزه، خمس و زکات و اينها يا فقه معناي اصلياش يعني اعمال اراده ولي در جامعه. کدام معناي فقه است. امام(ره) ميگويند تشخيص ولي در مصلحت اسلام اين اصلا خودش فقه است. فقه در چارچوب نماز، روزه و خمس و زکات نيست يک چيز ديگر هم هست در چارچوب فقه جزو مسايل اوليه است. چون امام(ره) ميفرمايند حکم حکومتي جزو مسائل اوليه فقه است نه جزو ثانوي. اين را اگر شما و بنده قبول کنيم اصلا خود نظر و تشخيص ولي خودش ميشود جزو فقه.
مقام معظم رهبري فرمودهاند: «در قم بايد درسهاي خارج استدلالي قوياي مخصوص فقه حکومتي وجود داشته باشد،تا مسائل جديد حکومتي و چالشهايي را که بر سر راه حکومت قرار ميگيرد. مسائل نو به نو را که هي براي ما دارد پيش ميآيد از لحاظ فقهي مشخص کنند، روشن کنند، بحث کنند. بحثهاي متين فقهي انجام بشود. بعد اين بحثها ميآيد دست روشنفکران و نخبگان دانشگاهي و غير دانشگاهي. اينها را به فرآوردههايي تبديل ميکنند که براي افکار عمومي، براي افکار دانشجويان، براي افکار ملتهاي ديگر قابل استفاده است. اين کار بايد انجام بگيرد. ما اين را لازم داريم. محصول اين کاوشهاي عالمانه ميتواند در معرض استفاده ملتها و نخبگان ديگر کشورها هم قرار بگيرد.» اين کلام با کدام معناي فقه حکومتي تلازم بيشتري دارد؟
اين همان معناي اول فقه حکومتي است. اين مسلم و درست است. ما هم قبول داريم اين را. اين معناي اول فقه حکومتي را که يعني فقيه امروز بيايد آن مسائلي را که حکومت به آن نياز دارد را بررسي کند، مسألهاش را حل کند، مشکلات را حل کند. اين معناي اول فقه حکومتي است. اين درست است. ولي عرض کردم که سه معنا ميشود براي آن کرد. هر سه هم درست است. من معناي سومي را که بههرحال در عرف معنا نکردهاند و نياوردهاند، آن را گفتم.
علامه طباطبايي و محمدجواد مغنيه تئوري تقسيم احکام به ثابت و متغير را براي حفظ پويايي شريعت ميپذيرند، در تاريخچه مسأله فقه حکومتي هم جاي ميدهند. نظر شما در مورد اين تقسيمبندي چيست؟
ثابت و متغير تا حدودي درست است. ولي همه حرف سر يک چيز است و آن اين است که بعد از اينکه ثابت و متغير را مطرح ميکنند، ميآيند ميگويند اصلا متغير در مسائل ديني است و ما ميتوانيم متغيرات را بياوريم وارد فقه کنيم. بنده نظرم اين است که حتي در بحث متغيرات، ما نياز به ولايت ولي داريم. يعني هرکسي نميتواند بيايد بگويد که خوب اين ثابت بوده و اين متغير بوده، عوضش ميکنيم. قبلا اسلام اين را گفته الآن يک چيز ديگر ميگويد، اينها را ما عوض ميکنيم. اينها را ما اصلا قبول نداريم. تمام اينها ارتباط با ولايت دارد.
چه الگو يا الگوهاي حکومتي اسلامي را ميتوان براي کشورهاي اسلامي مناسب دانست؟
ذاتيات الگوي حکومت اسلامي بهعنوان شرايط صدق عنوان حکومت اسلامي کدام است؟
چه الگويي را براي کشورهاي اسلامي مناسب ميدانيد؟
ولايت فقيه
ذاتيات الگوي حکومت اسلامي بهعنوان شرايط صدق عنوان حکومت اسلامي کدام است؟
الگوي حکومت اسلامي، الگوي ولايت فقيه است. يعني اگر شما در تمامي کشورهاي عربي نگاه کنيد، عربستان الگوي حکومت اسلامي نيست چون رأسش کسي است که مورد قبول خدا نيست. يعني الگوي حکومتي اسلامي الگويي است که رئيس و حاکم آن ـ آنکه حرف اول را ميزند ـ ولي منسوب از جانب خداوند باشد. ما به اين حکومت، حکومت اسلامي ميگوييم. اصلا معناي حکومت اسلامي همين است و بههمين خاطر الگوي حکومت اسلامي، الگوي حکومت ولايت فقيه است. ذاتي حکومت اسلامي ولي فقيه است. يعني آنکه اگر از حکومت اسلامي بگيريد ديگر حکومت اسلامي نيست، آن ولي فقيه است. آنکه مهم است اين است که ولي فقيه نظراتش در جامعه اعمال شود. آن ميشود حکومت اسلامي. نشود اصلا حکومت اسلامي نيست. در بحث ولايت ما همين را ميگوييم. مثلا ما يک رئيس جمهور داشته باشيم، اين رئيس جمهور هم بيايد حرف مثلا مراجع را گوش کند، يا مثلا عمل کند، اين حکومت اسلامي نيست. قوام حکومت اسلامي به اجراي احکام نيست، به ولي منسوب از جانب خداوند است.
آيا ميتوان الگوي واحدي از مردمسالاري ديني را به کشورهاي اسلامي پيشنهاد داد؟
الگوي واحد فقط همين است. مردمسالاري ديني يعني اين. يعني حاکم ولي باشد، مردم هم کاري کنند که ولي بتواند ولايتش را در جامعه اعمال کند و کمککارش باشند. مناصب ديگر را هم مردم انتخاب کنند. عيبي ندارد. رئيسجمهور است، مجلس شوراي اسلامي است، شوراي شهر است و... اينها را انتخاب کنند. اما همه اينها بايد زيرمجموعه ولي الهي عمل کنند، خلاف او نبايد عمل کنند. ما مردمسالاري ديني وقتي ميگوييم، يعني همين. يعني مردم نقششان در حکومت مقبوليتدادن به حکومت است نه مشروعيت دادن. نميتوانند مشروعيت بدهند.
ظرفيت کشورهاي اسلامي براي پذيرش و حاکميت بخشيدن به الگوي مردمسالاري ديني تا چه اندازه است؟
در اصل بايد ظرفيت اعتقادي ايجاد شود. يعني مردم اگر از لحاظ اعتقادي متوجه شوند که چيزي که مشکلاتشان را حل ميکند و نسبتشان را با خدا درست ميکند، پذيرش ولي الهي است، آنوقت تازه راه باز ميشود براي اينکه حکومت اسلامي را تشکيل بدهيم. ولي اينکه صرفا مردم بريزند در خيابان و ديکتاتوري را عوض کنند، يکي ديگر بيايد سر کار که آن هم ولي الهي نيست، اين اصلا حکومت اسلامي تشکيل نشده است. حداقلش اتفاق افتاده است.
چه ابعادي از نظام و حکومت سياسي ايران، قابل اقتباس توسط کشورهاي اسلامي است؟
مهمترين نظريهاي که امام(ره) در بحث نظريه سياسي اسلام آوردهاند، نظريه ولايت فقيه است. تا اين زمان غربيها به ما ميگفتند که ما دو جور حکومت داريم. يا ديکتاتوري است يا دموکراسي. سومي وجود ندارد. ديکتاتوري را هم ترجمه ميکردند. ميگفتند اگر يک نفري رأس قرار بگيرد که بخواهد حرفهاي او اجرا شود، اين اسمش ديکتاتوري است. اما اگر مردم حکمشان اجرا شود، ميشود دموکراسي. ميگفتند سومي هم ما نداريم. وقتي دموکراسي را هم ميآوردند، ديکتاتوريشان پنهان بود. يعني ميگفتند مردم، ولي از قبل بهصورت پنهان رأي مردم را ميخريدند، با تبليغات وسيع. آن کسي که خودشان ميخواستند ميآمد سر کار، آنکسي که خودشان ميخواستند ولايتش را در کشورها اعمال ميکرد، اما ظاهرش بهقول خودشان دموکراسي است. اما نظريهاي که اسلام در حکومت ميدهد، ميگويد بايد ولي الهي در رأس قرار گيرد و نظرات او اعمال شود، منتهي ولي الهي کسي است که مخالف هواي نفسش است، ميخواهد اراده خداوند در جامعه حاکم شود، خودش را نميخواهد و نميبيند. نميخواهد خودش پيروز شود، ميخواهد حکم خدا پيروز شود. اين نه ديکتاتوري است که غربيها تعريف کردهاند و نه دموکراسي است. هيچکدام نيست. اين حکومت الهي است. حکومتي است که خدا قبول کرده است و بهترين نوع حکومت است. ما اعتقاد داريم که اگر ولي الهي بيايد رأس کار، جامعه به تکامل کامل ميرسد.
در فرمايشات امام(ره) جمله قریب به اين مضمون وجود دارد که: «دموکراسي واقعی در اسلام است» اين جملة امام را چگونه تبيين ميفرماييد.
اولا امام(ره) يک سري بحثهايشان جدلي بود، برهاني نبود. مقابل غرب ميگفتند. بالاترين دموکراسي، ايشان در مقابل ديکتاتوري ميگفتند. يعني يک نفري بيايد رأس جامعه قرار بگيرد که صلاح مردم را بخواهد، به فکر منافع خودش نباشد. به فکر پر کردن جيب خودش نباشد. در تمام دموکراسيهاي غربي هرکسي رأس کار قرار ميگيرد، دنبال کارهاي خودش است، هواي نفس خودش است، پر کردن جيب خودش است. ميخواهد جيب آن شرکتهاي بزرگي که او را آوردهاند سر کار، پر کند. به فکر مردم و صلاح مردم اصلا نيست. اما در جريان دين و اسلام، ولي، کسي است که تمام همّش صلاح مردم است. ميخواهد مردم به رفاه برسند. ميخواهد فقر از جامعه برود کنار. ميخواهد مردم به کمال برسند. همه فکر در کار مردم است. پيغمبر(ص)، حضرت علي(ع) همه ميخواستند اين را انجام بدهند. خود خداوند اصلا فرموده است که بالاترين کسي که فکر شماست خود خداوند است. حاکم که خداوند تعيين ميکند، اين ويژگي را دارد. بهخاطر همين فرمودند که بالاترين دموکراسيها در اسلام است. يعني بالاترين جايي که حاکم دنبال صلاح مردم است و ميخواهد مردم به آن درجه قرب يا کمال يا رفاه برسند، در نظامي تحقق پيدا ميکند که حاکمش حاکم الهي باشد.
اين سالهايي را که مقام معظم رهبري(دامظله) نامگذاري ميکنند، مخصوصا اين پنج سال اخير را که به اقتصاد مربوط ميشود. بعضي از نامگذاري سالهاي قبل هم بعضاً به اقتصاد مربوط ميشود و امسال هم سال توليد ملي و حمايت از کار و سرمايه ايراني و سال گذشته سال جهاد اقتصادي بود. اين نامگذاريها را چگونه ارزيابي ميکنيد و چه اهدافي را دنبال ميکند؟
ما در کل اين دوره 32 ساله تهاجماتي که کشورهاي غربي، به ما داشتند، شکلهايش تفاوت داشت. يعني يک دورهاي تهاجمات، تهاجمات نظامي بود. يک دوره تهاجمات، تهاجمات فرهنگي بود. امروز گرچه تهاجم نظامي منتفي نيست، گرچه تهاجمات فرهنگي هم وجود دارد. اما آن چيزي که فعلا غربيها الآن خيلي پافشاري و زوم ميکنند، تهاجم اقتصادي است. يعني ميخواهند از لحاظ اقتصادي کشور و حکومت اسلامي را از بين ببرند و نابودش کنند. ايشان تشخيص ميدهند که الآن دورهاي است که ما از لحاظ اقتصادي بايد قوي بشويم که بتوانيم جلوي آن تهاجمات را بگيريم. بخاطر همين بحث جهاد اقتصادي يا توليد ملي و امثال اينها را مطرح ميکنند که از تهاجماتي که متوجه ماست، جلوگيري کنيم. يعني شما فرض کنيد يک سالي غرب بخواهد به ما حمله اقتصادي کند، من بگويم آقا اقتصاد مهم نيست، بروم توپ و تانک در شهرهاي مختلف بگذارم، خوب شکست ميخورم. يا تهاجم نظامي است، من اصلا هرچقدر مرز است جمع کنم، و بگويم کار اقتصادي کنيم، بازهم شکست ميخورم. اين که من بدانم که هرسالي و هر دورهاي نقطه حمله دشمن کجاست، همانجا را بروم و تقويت کنم. اين مهم است. الآن نقطه حمله دشمن بحثهاي اقتصادي است.
يکي از نظريات غربيها اصالت لذت است که براي نسل جوان در همه جاي دنيا جذّاب و جالب است. آيا ميتوانيم مباني آنها را با مباني خودمان همراه سازيم؟
آنچه مسلم است اين است که از لحاظ محتوايي مباني ما با مباني آنها اصلا قابل هماهنگي نيست، صددرصد متفاوت است. اما آيا ميشود با مباني آنها ما يکطوري مباني خودمان را به آنها عرضه کنيم؟ مثال ميزنم: اگر آنها بگويند که اصل لذت است، ما بايد اساسا لذت ببريم، من هم قبول کنم و ميگويم درست است ما هم ميگوييم لذت. اما کدام لذت دوامش بيشتر است؟ کدام لذت پايدارتر است؟ بياييم بحث کنيم. آيا امور مادي صرف لذتاش پايدارتر است يا اموري که معنوي است لذتش پايدارتر است؟ آيا ما ميتوانيم در عالم ماده و دنيا به نهايت لذت مادي برسيم يا نميتوانيم برسيم؟ در مسائل معنوي ما ميتوانيم به نهايت لذت برسيم؟ ميگويند بله ميشود رسيد. در مسائل مادي اگر همه بخواهند به نهايت لذت برسند، با هم درگير ميشوند. جنگ و خونريزي الآن در دنيا براي همين است. اما در لذتهاي معنوي اصلا جنگ و خونريزي وجود ندارد. هرکسي ميتواند به بالاترين لذت برسد بدون اينکه با کسي درگير شود. اگر ما اينها را براي جوان و دنياي جديد تبيين کنيم، متوجه ميشود که من هم لذت را قبول دارم، منکر لذت نيستم اما مصداق لذت و راه رسيدن به لذت در نظر، متفاوت است. آن راهي را که دين پيشنهاد ميکند خيلي بهتر از راههايي است که آنها قبول کردند.
- برای ارسال دیدگاه وارد شوید.