شما اینجا هستید
ضرورت پرداختن به علم دینی در گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین دکتر ساجدی
به گزارش مرکز خبر واطلاع رساني روابط عمومي حجت الاسلام دکتر ساجدي در گفت و گو با قبس به تببين ابعاد علم ديني پرداخت. حجتالاسلام والمسلمين دکتر ساجدي در پاسخ به سؤالي دربارهي ضرورت پرداختن به علم ديني اظهار داشت:
اگر بخواهيم به ضرورت علم ديني پي ببريم، يک راهش اين است که ببينيم علوم غربي چه مشکلاتي دارد. اساسا بايد يک مشکلي وجود داشته باشد که سبب شده است ما از علم ديني سخن بگوييم. اگر بررسي کرديم و ديديم که علوم غربي از علوم طبيعي تا علوم انساني هيچ مشکلي ندارد، خوب ديگر معنا ندارد که بخواهيم از علم ديني سخن بگوييم. اگر ديديم مشکل دارد، بايد ببينيم مشکلش آيا بهخاطر اصطکاکش است با دين يا چيز ديگري است. بنابراين فهم اينکه علم ديني ضرورت دارد يا نه، در گرو بررسي علوم غربي است. در دوراني که پوزيتيويسم منطقي حاکم بر علم بود و دانشمندان نگاهي کاملا تجربي به علوم داشتند و درواقع اوج تجربهگرايي در پوزيتيويسم منطقي قابل مشاهده است. در اين ديدگاه نگاهمان به عالم نهتنها در عرصه معرفتشناسي تجربي بود، بلکه در عرصه هستيشناسي و معناشناسي هم کاملا تجربي بود. بعد که تجربهگرايي به اوج خودش رسيد، از همين انديشمندان غربي کساني مطرح شدند و به نقد تجربهگرايي پرداختند. يعني آمدند گفتند که آنچه را که پوزيتيويسم منطقي بر آن تاکيد دارد يعني اينکه گزارههاي تجربهناپذير کلا تهي از معنا هستند؛ محل تامل است.
عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) گفت: پوزيتيويسم منطقي نهايتا بالاترين اعتبار را به علم تجربي بخشيد و فقط روش تجربي را پذيرفت و بالاترين اعتبار را به آن بخشيد. در سايه آن اخلاق و گزارههاي اخلاقي و ديني را تهي و بيمعنا تلقي کرد، بعداً درباره ماهيت علم دربرابر پوزيتيويسمهاي منطقي اشکالات متعددي مطرح شد تا جائي که امروزه کمتر کسي است که ديگر آن دفاع اوليه را از تجربهگرايي داشته باشد يعني برخلاف ديدگاه گذشته که نگاهي کاملا مثبت و تجربي به علم داشت. در فلسفه علم امروزه مورد ترديدهاي جدي قرار گرفته است و برداشتهاي مابعد اثباتگرا از علم مطرح شده يعني برداشتهاي مابعد پوزيتيويستي. افرادي مثل کارل پوپر، لاکاتوش، توماس کوهن و فاير باند از شخصيتهايي هستند که در فلسفه علم ويژگيهايي را براي علم ذکر کردهاند که اينها را رويکرد مابعد اثباتگرا ميدانند.
دکتر ساجدي بيان داشت:طبق ديدگاه اينها ديگر نميشود ما نگاهمان به نتايج علوم تجربي يک نگاه کاملا عيني و مبتني بر مشاهده و آزمايش صرف باشد و با اطمينان کامل به نتايجش بنگريم. اينها گفتند که مشاهده و نظريه با همديگر در هم تنيدهاند، با همديگر عجين هستند. علم از يک طرف با متافيزيک ارتباط دارد از طرف ديگر با ارزشها ارتباط دارد و اين دو با هم رابطه تنگاتنگ دارند. اگر اين را در فلسفه غرب ببينيم ديگر آن نگاه که علوم تجربي هيچ مشکلي ندارند، کاملا عيني هستند، مبتني بر مشاهده هستند، و بر هيچ پيشفرضي بنا نشدهاند، ديگر قابل قبول نخواهد بود. درنتيجه ديگر نميتوانيم بگوييم نتايج کاملا تجربي و مبتني بر مشاهده و استقراء خالي از پيشفرضهاي متافيزيکي و ارزشي است. با توجه به اين رويکرد، علوم تجربي هم علومي نيستند که با گزارههاي ارزشي و پيشفرضهاي متافيزيکي و ارزشي بيارتباط باشند. پس جاي بحث از پيشفرضهاي متافيزيکي و تجربي در علوم تجربي همچنان باز است. اگر چنين است معني اش اين است که ما قبل از اين که بخواهيم در باب مباحث تجربي به قضاوت برسيم بايد در باب آن پيشفرضهاي ارزشي و متافيزيکياش به يک نظري رسيده باشيم و اگر جاي پيشفرضهاي متافيزيکي و ارزشي مطرح ميشود اينجاست که جاي ورود دين و فلسفه است گزارههاي متافيزيکي جايش در علوم تجربي نيست بايد برويم سراغ فلسفه و دين، چون اولين و مهمترين مبنايمان در پذيرش دين روش عقلاني است. بنابراين علوم تجربي به دليل پيوندي که با گزارههاي متافيزيکي و ارزشي دارند، بهگونهاي با دين پيوند پيدا ميکنند. بهخاطر اينکه ما معتقديم دين نسبت به امور متافيزيکي و ارزشي موضع خاصي دارد. ما نميتوانيم هر متافيزيکي را بپذيريم ما نميتوانيم هرچه را بهعنوان ارزش به ما ارائه شود، بپذيريم.
حجتالاسلام والمسلمين ساجدي در ادامه افزود: درباره علوم انساني سه پارادايم مطرح است. منظور از پارادايم پيشفرضهاي نظري و دستاوردهاي علمي هست که اعضاي جامعه علمي آن را تلقي به قبول ميکنند و در تحقيقات علمي خودشان از آنها استفاده ميکنند. درواقع سه پارادايم وجود دارد ميشود پارادايمهايي که در عرصه علوم انساني مطرح است به يکي از اين سه پارادايم قابل تقسيم است. يکي از آنها پارادايم پوزيتيويستي اثباتگراست که اين يک پارادايم کميگرا هست و بر اموري مثل وحدت روششناسي در علوم طبيعي و انساني تاکيد دارد يعني شما چه در امور انساني و چه در امور طبيعي بخواهيد تحقيق کنيد، روش واحدي را بدون استثنا براي هردو بايد بهکار ببريد. بر اين اساس جامعه و انسان، هر دو پارهاي از طبيعت تلقي ميشوند. اين همان رويکرد پوزيتيويستي اثباتگراست، اين يک پارادايم است، از پارادايم دوم بهعنوان پارادايم هرمنوتيک يا تفسيري ياد ميکنند. پارادايم اول تاکيدش بر کميگرايي و وحدت روششناسي علوم طبيعي و انساني بود. اين پارادايم بيشتر بر روش کيفي بهجاي روششناسي کمي تاکيد دارد و توجه به نقش زبان و فهم و تفسير را هم در علوم اجتماعي مورد تاکيد ويژه قرار ميدهد. اين پارادايم روشش، روششناسي کيفي است برخلاف قبلي که بر روششناسي کمي تاکيد داشت.
وي در ادامه گفت: يک پارادايم هم پارادايم انتقادي است که معتقد است معرفت ما از جهان خطابردار است و مبتني بر نظريات است و توليد هر علم و معرفتي خودش يک عمل اجتماعي تلقي ميشود. اگر ما هريک از اين پارادايمها را بپذيريم، يک اقتضاي خاصي خواهد داشت. مثلا اگر پارادايم پوزيتيويستي را بپذيريم، تاکيد بر روشهاي کمي خواهد بود، درحاليکه اگر پارادايم دوم را بپذيريم روش کيفي بيشتر مورد توجه است و نقش پيچيده انسان در علوم انساني مدنظر واقع شده است.
عضو هيئت علمي کلام با توجه به اين سؤال که به چه روشي بايد در علوم انساني تحقيق کنيم، گفت: روشها به دو نوع کلي قابل تقسيم است. روشهاي کمي و روشهاي کيفي. روشهاي کيفي در مقام توصيف پديدههاي انساني هستند که بهنظرشان قابل تبديل به کميت نيست. پژوهشهاي کيفي وجود عامل انساني را در موضوع مشاهده ميکنند و آن را پيچيده ميبينند، لذا ميگويند پژوهش کمي چندان نمي تواند مطلب را روشن کند. يعني وقتي عامل انساني در تحقيق دخالت ميکند، تحقيق پيچيده ميشود، عواملي را دخالت ميدهد که چارهاي جز پژوهش کيفي نخواهيم داشت و لذا سوالاتي را پژوهشهاي کيفي مطرح ميکند تا ابعاد مختلف انسان و تجارب او را بشناسد و تحليل کند. همه کساني که روي پژوهشهاي کيفي تاکيد دارند ميگويند که يکي از ويژگيهاي پژوهشهاي کيفي اين است که در پژوهشهاي کيفي ارزشها حضور دارند. بنابراين با توجه به اين که امروزه پارادايمهاي پوزيتيويستي و پژوهشهاي کمي مورد نقد قاطبه انديشمندان غربي هم هست. آيا ديگر ما ميتوانيم نتايج علوم انساني رايج را يکجا بپذيريم؟ بهخاطر اينکه چون فرض اين است اگر ما در علوم انساني از پژوهشهاي کيفي استفاده ميکنيم، قطعا پارادايمهاي پوزيتيويستي با پژوهشهاي کمي را نميتوانيم بپذيريم. چراکه روشهاي تجربي مورد نقدهاي فراواني قرارگرفته و لذا روش مورد قبول، پژوهشهاي کيفي است. البته در پرانتز اين را هم عرض کنم که متاسفانه به رغم اينکه امروزه آنقدر تحقيقات در فلسفه علم نشان ميدهد که در علوم انساني بايد پژوهشهاي کيفي لحاظ شود و نگاه صرفا تجربي، از توانائي قاصر است اما در عمل متاسفانه تحقيقاتي که در علوم انساني انجام گرفته بيشتر متکي بر روشهاي تجربي است. با اينکه فلاسفه علم غالبا دارند نقد ميکنند و ميگويند پژوهشهاي کمي در باره علوم انساني کارآيي لازم را ندارد، اما در عمل آنچيزي که دارد اتفاق ميافتد، غلبه روشهاي تجربي در علوم انساني است بههرحال با توجه به نقدهايي که نسبت به پارادايم پوزيتيويستي و پژوهشهاي کمي شده، قطعا ديگر ما نمي توانيم در علوم انساني به اين پژوهشها اکتفا کنيم و بايد به سراغ پژوهشهاي کيفي برويم، وقتي هم سراغ پژوهشهاي کيفي ميرويم بهخاطر اينکه اينها ارزشمدار هستند و متکي بر ارزشها هستند نميتوانند مستقل از دين مورد ارزيابي قرار بگيرند.
اگر اسلام نسبت به ارزشها موضع خاصي پيدا کرد، بايد در علوم انساني خودش را نشان دهد. ممکن است يک ارزشهايي را انديشمندان غربي داشته باشند که در تضاد با ارزشهاي اسلامي باشد، کمااينکه چنين است ما نوع نگاهمان به ارزشها و اينکه چطور ما ميتوانيم به اين ارزشها دست پيدا کنيم، بستگي دارد به اينکه اصلا نگاهمان به هستي چگونه است، آيا رابطهاي بين دنيا و آخرت ميبينيم يا نميبينيم، هستي را به مادي محدود ميکنيم يا نه؟
عضو شوراي علمي کلام گفت: انسان را با ابعاد غيرمادي چگونه صرفا مادي تحليل کنيم؟ پيوند ميان نفس و بدن را چگونه تفسير ميکنيم؟ اينها نشان ميدهد که نهتنها روش هاي تجربي حتي روشهاي صرفا عقلي هم براي ما کفايت نميکند که بتوانيم يک نگاه جامعي به همه ارزشها و جزئياتي که ما را بتواند به آن ارزشها برساند پيدا کنيم. ما معتقديم به همين جهت که بايد به وحي مراجعه ميکنيم. فلسفه رجوع به وحي کاستيهايي است که عقل بشر دارد براي اينکه بتواند با توجه به پيچيدگيهاي وجودي انسان و تعامل ميان نفس و بدن، ميان درون و برون انسان، ميان عالم ماده و غيرماده، ميان دنيا و آخرت، همه عوامل مؤثر بر هدايت انسان را درک کند. با توجه به اين تعاملات پيچيدهاي که ميان اينها وجود دارد، لازم است به وحي مراجعه ميکنيم و آن کمک بگيريم براي اينکه يک نگاه جامعي به ارزشهاي متعالي انسان داشته باشيم. بنابراين همان ادله کاستي عقل، ملزم سازد که به وحي مراجعه کنيم نشان ميدهد که ما در علوم انساني هم نميتوانيم از وحي مستقل باشيم و علوم انساني متقن و قابل اعتماد را تدوين کنيم.
وي با توجه به آسيبشناسي علوم انساني غربي نتيجه گرفت: پس آسيبشناسي علوم انساني غربي بهخوبي ميتواند وجه ضرورت پيوند ميان دين و علوم انساني را روشن سازد. اين پيوند نهتنها پيوند ميان دين و علوم انساني است بلکه ميان دين و علوم تجربي نيز تا حدودي هست. حالا اين پيوند در چه ساحتهايي وجود دارد اين بحث ديگري است که بخشي از اين پيوندها، همان پيشفرضهايي است که در فلسفه علم براي علوم تجربي و انساني بيان شده است که ما بايد از قبل داشته باشيم.
دکتر ساجدي در پاسخ به اين سؤال که آنها وقتي ميگويند علم سکولار، آيا ما هم در مقابل ميتوانيم بگوييم علم ديني، اظهار داشت: گاهي منظور از اينکه علم سکولار است، اين است که علم، خنثي است يعني ديني و غيرديني ندارد، و گاهي سکولار به معني ضد دين است غالبا وقتي گفته ميشود علم، سکولار است، معني اول مراد است درحاليکه حقيقت مطلب اين است که علم خنثي نيست. ادله مختلف نشان ميدهد که علم اينطور نيست که با ارزشها هيچ ارتباطي نداشته باشد، و اين را در پاسخ به سؤال قبل توضيح دادم. بعلاوه در همين علوم انساني متعارف ميبينيم که متاسفانه در جمع انديشمندان علوم انساني بهخصوص تا اواسط قرن بيستم، غالب نگرشي منفي نسبت به دين داشتند، مثلا فرويد ميگفت: منشأ دين ترس است، چون مردم از حوادث طبيعي ميترسند، احساس درماندگي ميکنند، دنبال يکجايي ميگردند که مقداري ترسشان را کاهش دهد، بههمين جهت، انسانها خدايان را درست کردند تا به آنها پناه ببرند و از اين ترس در امان بمانند. همانطور که کودک به پدرش تکيه ميکند، آنها هم چون پدري نداشتند، يک پدري را درست کردند. با خدا پنداري مشکل خودشان را برطرف کردند. کتابي هم فرويد دارد با عنوان آينده يک پندار، آينده يک توهم، يک خيال. خداي دين يک امر توهمي است، يک خيال باطلي است و اين منشأ دين است. خوب يک محقق روانشناس چنين ديدگاهي دارد.
مثلا فرويد در بعضي از ديدگاههايش منشأ دين را اميال و هوسهاي جنسي ذکر ميکند. ميگويد که دختر و پسر در کودکي دچار علايق شديد جنسي هستند. پسر به مادرش و دختر به پدرش علاقه جنسي دارد و از طرفي دختر، مادر را رقيب خودش ميداند يعني دختر ميخواهد با پدرش ارتباط برگزار کند، ولي ميبيند مادر با او ارتباط دارد، پس مادر ميشود رقيب او. پسر هم، پدر را رقيب خود ميداند چون او علاقه جنسي به مادرش دارد. بعد فرويد ميگويد چون پسر، پدر را رقيب خود ميداند از او متنفر است و از طرفي چون پدر است،او را دوست دارد لذا، پسر هم پدر را دوستش دارد هم با او دشمن است. دوستش دارد چون به هرحال پدرش است، دشمن است چون ميبيند رقيبش است. اين تعارض به تدريج سبب شده است که دو صفت متضاد را در خداي خيالي بوجود آورده. يعني يک خدايي درست کند که آن خدا صفات متضاد داشته باشد، هم رحيم باشد، هم خشم و غضب داشته باشد. يونگ هم يک روانشناس سوئيسي است، او هم گرچه برخلاف فرويد ديدگاهش مثبت است نسبت به دين ولي نگاهش به دين نگاه واقعي نيست، يعني خدا را خداي واقعي نميداند. خدا را خداي رواني ميداند.
يونگ از کانگ تأثير پذيرفته و خدا را خداي واقعي نميداند، ميگويد ما خداي واقعي را نميتوانيم اصلا بهسراغش برويم و درک کنيم و بپذيريم که وجود دارد، آن خدا مورد ترديد است فقط از خداي روانشناختي ميتوان سخن گفت. درحاليکه خداي روانشناختي مبناي وجودي ندارد اريک فروم روانشناس ديگري است که دين را سبب از خودبيگانگي ميداند، ميگويد انسانها با دين، خود واقعي خويش را از دست ميدهند، از خود تهي ميشوند. انسانها صفات خيلي خوبي دارند، صفات خوب را نسبت ميدهند به يک موجود ديگر، صفات از خودشان است، صفات خوب خودشان را به يک موجود ساختگي مي دهند و سپس درمقابل آن موجود ساختگي او کرنش ميکنند. ديدگاههاي بسياري از جامعهشناسان هم نسبت به دين منفي است. اگوست کنت، فويرباخ، مارکس، لنين، تيلر، ماکس وبر، دورکيم، اينها اکثرا نگاه منفي به دين دارند. وقتي بسياري از انديشمندان برجسته علوم انساني داراي اين تفکر هستند اين چه چيزي را نشان ميدهد؟ در رشته حقوق هم مثلا همينطور است، اگر در آنجا هم ميبينيم که اعتباري به حقوق الهي داده نميشود، بدين ترتيب ميبينيم که بخش زيادي از علوم انساني در برابر دين قرار ميگيرد و دين و خدا را نفي ميکند يا جايگاهش را به حداقل کاهش ميدهد. بنابراين ما چطور ميتوانيم چنين علوم انساني را دربست بپذيريم و نتايجش را تأييد کنيم؟! قطعا نتايجي که علوم انساني دارد بهدليل پيوندش با برخي از پيشفرضهاست که از نظر ما مورد تأمل عقلاني و فلسفي است و قابل پذيرش نيست. يکي از چيزهايي که ميتواند حقيقت را به ما نشان دهد اين است که در انديشهي انديشمندان برجسته علوم انساني مطالعهاي کنيم، حالا بگذريم از اينکه در سالهاي اخير مثلا اواخر قرن بيستم ديدگاههاي مثبتي هم پيدا شده نسبت به دين يعني احساس ميکنند که دين هم بهدرد ميخورد ولي همين ديدگاههاي جديد که ميگويد دين بهدرد ميخورد، منظورشان کارکردهاي دنيوي است و اينها از ديني که سخن ميگويند معلوم نيست خدايش خدايي باشد که ما ميگوييم، خدايي که آخرت در آن لحاظ ميشود. اينها ميگويند بههرحال اگر ميخواهيد دنيايتان هم خوب باشد، چارهاي نيست که يک ديني هم برايش درست کنيد که يک مقداري مردم را هدايت کند، مثلا در مسير صحيح قرار دهد. اين ديني هم که به سمتش گرايش پيدا شده با ديني که ما ميگوييم خيلي فاصله دارد. بههرحال اينها نشان ميدهد که ما نسبت به علوم انساني نميتوانيم بيطرف باشيم بر همين اساس لازم است که ما بر اساس چارچوب و پيشفرضهاي قابل قبول خودمان که آن پيشفرضهاي پذيرش هستيشناختي و انسانشناختي و ارزششناختي دين است و ما را به پذيرش دين صحيح منتهي ميکند، علوم انساني را هم منقح و بارور کنيم. حالا يکي از بخشهايش بخش پيشفرضهاست، کمکهاي ديگري هم دين ميتواند نسبت به علوم انساني انجام دهد که نياز به بحثهاي ديگري دارد.
عضو علمي گروه کلام مؤسسه در پايان اظهار داشت: انشاء الله مؤسسه امام خميني(ره) که آغازگر حرکت اصلاحي براي علوم انساني بوده، بتواند براي تبيين جايگاه علم ديني و نيز ارتقاء، پالايش و آرايش اسلامي آن گامهاي بلندي دارد. يعني پيرايش و پالايش از آنچه که با اسلام در تضاد است و ارتقاء و آرايش علوم انساني با آموزهها و نظريات اسلامي. يعني افزودن دانشها و نظرياتي در روانشناسي جامعهشناسي، و...که به باروري اين علوم در سايه دين کمک کند. انشاءالله که مسؤولين مؤسسه هم براي رسيدن به اين هدف، برنامهريزيهاي لازم را داشته باشند و ما شاهد نتايج گهربارش باشيم.
- برای ارسال دیدگاه وارد شوید.
آخرین اخبار
- 1 از 5
- بعدی